یکتا:بابا گرمه
باباش براش موتور برق میگیره
من:بابا گرمه
بابا علیه الرحمة دو ماه دگه گرما تموم میشه صبوری کن
:/
چیکار کنم که فراموشش کنم؟!
نمیشه.
نمیشه؟! این چه مدل دلداری؟!
آدم ها هیچ وقت هیچ چیز رو فراموش نمیکنن
نهایتا دیگه حرفش رو نمیزنن
باید زمان بگذره تا کمرنگ بشه،بازم میگم فراموش کردنی در کار نیست
در حال فین فین کردن به فکر فرو میرود
*درست میشه دایی، ناراحت نباش:))
هرچی از مداحی در روح و جان من محمود کریمی حظ وافی بردم
از ای ایران حدادیان به قهقرا رفتم
چرا ماستا رو میریزی تو قیمه ها:/
**قندم یه بار شیرینه|0:¦
اینجا تابستون نداریم خاکستون داریم.
بعد یه مدت از روستا اومدم خونه پر خاک
تا در پکیج باز کردم تا تی رو بردارم یه لونه نیمه کاره دیدم
و بعد یه یاکریم مرده
طفلی رو ندیدیم و در رو روش بستیم چه مرگ دردناکی
و همسری که پشت در منتظرش بوده اووف بر ما:(
واکنش مجید:گناه داشت خفه شده :(
واکنش امیرعلی :گاهی بعضی ها بدون خداحافظی میرن، مثل این
[چقدر شاعرانه،لازم به دی ان ای نیس بچه خودمه ]
واکنش امیرحسین:پرتش کن تو کوچه مرده دیگه
واکنش بقیه:||||||||||
این هیتلر درونش یخورده زیاده
نتیجه اخلاقی :یاکریم،قوقو نباش هرجا لونه نساز مگه اسرائیل هستی
نتیجه دلی:اگه میخواین یهو برین لااقل قبلش خداحافظی کنید.
**چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی:/
همیشه برای رهبر احترام قائل بودم.
اما وقتی یهو موقع سخنرانی آقای عالی، رهبر وارد حسینیه شد
لبخند زدم و متوجه شدم من رهبرم را دوست دارم:)
*فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین:)
امروز خطیب جمعه روستا رگباری همه رو به بزک فحش گرفته بود
خیلی مستحکم و راسخ!!
دوستان هم فرمانبر خطیب
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر آمریکا
مرگ بر رزمندگان اسلام
بله درست دیدین، گفتم که هممممه رو به بزک فحش گرفته بود:))
هر چی امیرعلی کاشونی بچم
امیرحسین رستم دستان
بالتبع برای یه مادر یه بچه مدل امیرعلی خیلی راحت هست
هیچ دغدغه خاصی نداری، زندگی خیلی معمولی میگذره
اما امان از مدل امیرحسین،با بدنیا اومدنش قدر امیرعلی به من معلوم شد.
بچه نترس، نترس و نترس:/
بشخصه خودم دلم نمیاد مرغ و خروس ها رو بگیرم
امیرعلی که اگه مرغ خروسی از غرب حرکت کنه این از شرق فرار کرده
حالا در مورد امیرحسین قضیه عکس هست،مرغ و خروس ها امیرحسین رو ببینن از غرب به شرق فرار میکنن
یک روزگار سگی براشون گذاشته که نگو.
البته این هم یه مدل ابراز احساسات بهشون هست:|
در حال ظرف شستن نهار بودم و یهو جیغ و فریاد امیرعلی رفت هوا که گرفتش گرفتش گربه گرفته.
من گمان بردم باز مرغ و خروس رو گرفته که یهو دیدم دم یه گربه رو گرفته و عینهو زغال تو آتش گردون میچرخونه
اصلا باورم نمیشد این صحنه رو میبینم
جیغ من بنفش تر از امیرعلی بود که ولش کن ولش کن گناه داره
جای حامیان حیوانات واقعا خالی بود.
بعد از کلی تاب دادن زدش زمین و اون راه خونش رو هم گم کرده بود:/
هم خندم گرفته بود هم ترسیده بودم من اصلا جرات نمیکنم از کنار یه گربه رد بشم حاجی واسه ما می تابوندش:/
که یهو دیدم مچ دست و آرنج رو چنگ زده
چرا گرفتش؟! چون دیده گربه به جوجه ها نگاه چپ کرده و میخواسته بخورتشون:/
من هم داد و بیداد که خودت رو برای یه گربه به کشتن میدی
از اونور خودش گریه و به مادرم میگفت:عزیز یعنی من میمیرم؟!
مادر چشم غره به من که اینقدر پروپاگاندا نباش بچه زهره ترک میشه!!
و به امیرحسین نه عزیزم مادرت زر میزنه:|
در حال شستشو دستش بودم و میگفت:من نمیخوام بمیرم میخوام امام زمان رو ببینم
من:قلبم بشدت اکلیلی شد.
روستای بغلی هم واکسن هاری نداشت،مجبور شدیم بیایم کاشون واکسن بزنیم بدون اینکه واکنشی به درد واکسن نشون بده(چون میگن خیلی این واکسن درد داره)
دوباره آمدیم روستا و دوباره دنبال مرغ و خروسا
از لای تالار انگور ها گاهی صدای فش فش مار میاد
بقول مادرم اگه این امیرحسین، مار هم میگیره حالا ببین کی گفتم!!
تو بارداری به نخورید یه بچه نترس و شجاع خواهید داشت که زندگی عادی و معمولی رو تا ابد به فراموشی خواهید سپرد.
پنجشنبه ای که گذشت تو تشییع جنازه شهید و همسر شهید سردار محمد جعفری شرکت کردم.
دفعه اولم بود تو مراسم تشییع پیکر شهید میرفتم.
همسایه و دوست و همکلاس بابای مجید بود.
که تو روستا دفن شدن.
چه مرد واقعا بی ریایی من اصلا فکر نمی کردم همچین درجه و مقامی تو هوا و فضا داشته،بس خاکی...
ظهر همه ی روستا رو تو حسینیه نهار دادند من نرفتم...
بچه ها اومدن یه ظرف غذا بانضمام یه نوشابه پپسی.
چه کج سلیقگی محضی،آدم تو طریق القدس شهید بشه.
بعد بیان تو عزاش نوشابه دشمن رو بخوره:/
روح خودش و همسرش شاد...
برا شفاش یس گرفتن
_من تابوت در خونه اش رو دیدم
نتیجه:طرف چند وقت پیش چهلمش بود!
سیم برقمون رو دزدیدن تا جمعه بود این جمعه رفتیم نبود باید دوربین ها رو چک کنیم چه روزی بوده
_دوربین نمیخواد یه پسر لاغر اندام چهارشنبه دم غروب روی کتف راستش انداخته برده،بگین تو مسجد محل میاره
نتیجه:آوردن!!
میگن احتمالا بچه دار نخواهند شد.
_من بچه اش رو دیدم دم در خونه بازی میکرد دختر هم هست
نتیجه:طرف صاحب یه دختر شد!!!
ایران و اسرائیل جنگ میشه چقدر کشته میدیم همه جا پر دوده
نه ان شاء الله خبری نمیشه
نتیجه:دوماه بعد، شد آنچه که گفته بود.
بچه ام رو بهم دادن، قنداق رو که باز کردم روش نوشته شده بود شهید
نه با خودکار، روی پوستش حک شده بود، گفتم من نمیخوام بچم شهید بشه گفتن:الان نه، ولی به وقتش شهید میشه
نتیجه:....
الان نه صلحیم نه آتش بس،الان فقط فرصت برای اوناست و خدا به داد برسه اینبار، که امان امان از اون روز که فقط امام زمان علیه السلام مدد کنه.
نتیجه:...
و من میخواهم اینبار این دو مورد غلط از آب در بیاد، شهید شدن خواهرم و جنگ ویرانگر ایران که از حالا قلبم مچاله شده...
بعد از نماز صبح وقتی اینستا رو باز کردم و یهو کلی دایرکت داشتم تعجب کردم.
طرف شما رو زدن، حالتون خوبه؟!
اینجا رو هم زدن، چند نفر رو هم ترور کردن!!
برای منی که هنوز درست حسابی ویندوزم بالا نیومده بود این حجم از خبرهای بد، شبیه شلاق سرد بود ناخودآگاه به بچه ها که بی خبر از عالم خوابیده بودن نگاه کردم.
خبر درست بود به وطنم به وتنم حمله شده بود.
هربار حمله اسرائیل به غزه رو می دیدم و بچه هایی که بجای آرد، خاک میخورن از اینکه غذا میخوردم یا راحت میخواستم بخوابم از خودم خجالت میکشیدم.
اما بعد از شنیدن این اخبار فقط دوست داشتم بخوابم!!
از اینکه گفته های دو ماه پیش مادرم داشت تحقق پیدا میکرد، ترسیدم.
از قبل به من گفته بود، جنگ میشه من خودم دیدم چه جوان هایی کشته میشن و بعد هر روز فشارش می رفت بالا...
به کسی اجازه نمیدادم تلویزیون رو روشن کنه، مگه برای دیدن کارتون.
شب که موشک ها به هوا پرتاب میشد، همه الله اکبر میگفتن.
امیرعلی یه شبه یاد گرفته بود که پایتخت اسرائیل غاصب،تل آویو هست.گاهی یه بچه تو دوازده ساعت بزرگ میشه حتی اگه خودش نخواد.
زندگی همه به قبل و بعد جنگ تقسیم شد. روزهای بعد هم موشک زده شد دیگه خیلی هیجانی نمی پریدیم تو حیاط،اما همچنان الله اکبر میگفتیم.
و من تو دلم میگفتم:چطور هشت سال دفاع مقدس طول کشید من دیگه حوصله اش رو ندارم...
کلاس کمک های اولیه روستا شرکت کردم، کلاس طب رزم،و هربار میگفتم کاش هیچ وقت این شرایط پیش نیاد، ایران و ایرانی گناه داره...
جنگ ما رو به همه مشکوک کرد، دیگه دوره دل به نشاطی و نیمه پر لیوان رو دیدن تموم شد، همه وانتی ها و اسنپ فودی ها و اتباع یعنی جاسوس!!
پیام اومد که دختر فلانی و چند نفر دیگه رو هم گرفتن بعنوان جاسوس تو خونه پهباد درست میکردن و اطلاعات به اجنبی.
دختر فلانی همکلاس دوران دبیرستان من بود، تعجب کردم شاید اگه من تو خیابون می دیدمش سلام و علیک میکردم و هیچ وقت گمان نمیبردم اینم آره ؟!
تاریخ نشون داده در همه اعصار افرادی به بهای ناچیز وطن رو به حراج گذاشتن، وطن فروشی کردن، همین رضای پهلوی بنظر من شبیه عمر بن سعد هست دستش حتی به گندم ری هم نخواد رسید چه برسد بر تخت نشستن امپراطوری!!!
باید ترسید از هر آنکس که دیگر هیچ چیز برایش مهم نباشد، هیچ چیز، این افراد حکم بمب هسته ای را دارند.
ما ملت ایران ان شاء الله از این روزهای سخت به مدد الهی باز عبور خواهیم کرد کاش مسئولین قدر این مردم را بدانند.
و در آستانه عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام باید با نظارت و بازرسی بیشتر در تکایا و حسینیه ها،نفوذی و مزدور را شناخت. و گمان نبرید که اینکه اصلا اهل این کارها نیست این از خودمونه و از این قبیل اسرائیلیات.
همچنان که مداح هادی صالح،کامل امین و محمد مهدوی فر با آن عقبه جبهه و رزمندگی تو زرد از آب درآمدن.
به امید ایرانی آباد و آزاد.
یاعلی.
داشتم فکر میکردم هشت سال ایران جنگ بوده، ایضا داخلی چه صبر و حوصله ای
روز اول که موشک ها رو میدیدیم الله اکبر مون سر به فلک میکشید
اما از روزهای دوم و سوم که صدا میومد میگفتیم:موشک زدن خیلی عادی :/
یعنی حوصله سربر بود فقط منتظر نتیجه غایی بودیم حوصله اینو نداشتیم که بررسی و مداقه نهایی انجام بشه:))
تو همین مدت خیلی چیزها دستگیرم شد،قاطبه افراد اگه تا قبل از این ضد انقلاب بودن اما وقتی پای وطن میاد وسط همه میشن فدائیان انقلاب:)
دستگیرم شد که حق ما هستیم
دستگیرم شد که خیلی باید مراقب حرف زدن هامون باشیم دشمن بازیگر قهاری هست و رو باز نمیکنه
مراقب هر آمد و شد و گفت و شنودی هست
انگار آتش بس هست اما تاریخ ثابت کرده این نیرنگی بیش نیس
به وقت دوازدهمین روز در یک هوای گرم تابستانی در وطن:)