امان از بی کسی...

دختـر هابیل دوشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ 11:7

ننه بزرگ خدا بیامرزم همیشه میگفت:من این همه کسی مرده دلم نسوخته، جز دونفر یکی مادرم که جوون سر زا رفت من بچه یه روزه رو در خونه ها می‌بردم یکی بهش شیر بده

 یکی هم خواهرم خدیجه که بی مادر بزرگ شد، دادنش به یه مرد بی همه چیز که خواهرم التماس می‌کرد من نمیخوام زنش بشم ازش می ترسم که اگه مادرم بود نمیذاشت... 


بعد شوهرش سر سفره یه پارچ آب زد تو سرش و خواهرم که سفید بود وچشم های زاغ با موهای بلند تو 21سالگی مرد. 


 با یه بچه 7ماهه، بچه تو ختم و عزای مادرش سرش رو از روی بالشت بلند می‌کرد،بعد که دیده بودن بچه گریه میکنه بهش قرص خواب دادن و اونم کشتن، شوهر اومد اشک تمساح که بچه هم مرد، که پدرم گفت:بچه ای که مادر نداره همون بهتره که نباشه... 
و بعد آهی می کشید و می گفت:امان از بی کسی

هر وقت من مردم من رو تو قبر مادرم  و کنار خواهرم خدیجه دفن کنید.

هر سنگ قبری رو که نگاه میکنی هزاران داستان و روایت داره

شبیه قصه های هزار و یک شب.

لطفا برای خاله خدیجه ی جوان و زیبا که حتی وارثی نداره تا سنگ قبرش رو دستی بهش بکشه فاتحه بخوانید. 
بخوانید تا برایتان بخوانند... 

بیوگرافی
بر سر در این طویله ثبت است
داخل نشود هر آنکه خر نیست


با نهایت احترام کپی نکن حَیوان!!

Insta:dokhtarehabil
آخرین نوشته‌ها
نوشته‌های پیشین
دوستان