به همه گفتم تو را دارم...
دختـر هابیل سه شنبه دهم خرداد ۱۴۰۱ 1:50روز اولی که خیریه امام رضا قرار بود کار کنم، با مجید سوار موتور شدیم نزدیک بود اما تا حالا نرفته بودم، برف حسابی باریده بود و زمین لیز، با هم افتادیم درد داشتم اما می خندیدم،
این سرخوردن ها رو فقط تو روزهای برفی اراک به یاد داشتم.
پام قشنگ کوبیده شده بود و تو روزهای بعد یه بنفش خوش رنگ شامل حالم شده بود.
همون روز اول نوشته روی میز توجهم رو جلب کرد
"خادم امام رضا(ع) فقط در مشهد نیست"
یه جمله دلی بود. بعد از اون هر کاری که گمان کردم خیری توش هست، قراره گرهی باز بشه، مشکلی حل بشه بعنوان خادم الرضا علیه السلام انجام دادم.
#نوکری_امام_رضا_شرف_ماست.