مزرعه من

دختـر هابیل سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ 10:59

همیشه تو رویاهام دلم یه مزرعه بزرگ میخواست

یه سبزه زار زیبا و بکر که کلی مرغ و خروس داشته باشه

و من از صدای خروس ها بلند بشم و تخم مرغ ها رو جمع کنم

نفس عمیق بکشم و ریه هام پر از هوای ناب بشه

حالا به رویام رسیدم مع البت نصف نیمه

مزرعه من یه حیاط خونه 24متری شده که با

جوجه های رنگی خودم و خواهرم که قیومیتش بعهده من سپرده شد

که از قضا خروس از آب دراومدن و من الان شش تا خروس دارم که از شب شغال خون تا صبح خروس خون تا ظهر و شب یه بند میخونن و هرچی میگی هیسسسس فایده نداره ،خروس هم اینقدر بی محل؟!

طوریکه یه شب ساعت سه نصف شب با مجید رفتیم تو حیاط من باب گرفتنشون و تو انباری جا کردن تا کمتر چهچهه بزنن،هرچند من وقتی به مجید میگفتم:بگیرشون اون معتقد بود فقط شغال میگیره:))

کریم هم یه مرغ برام گرفت(عذر میخوام خرید)یه مرغ سیاه که بعدها متوجه شدم مرغ سیاه خیلی معروف و یهودیان فقط دنبال گوشت و تخم مرغش هستند من باب خاصیت فراوان.

و گروه دیگه اونایی که تو کار جادو جنبل هستند برای طلسم و این اسرائیلیات:/

یه چشمش کور هست اما از پس روزگار برمیاد اول خواستم اسمش رو بذارم نگار دیدم شاید توهین به خودش بدونه پرهای سیاه و کبودش دم به سبز میزنه،بهش میگم زیبا صنم:))

با وجود شش خروس و یه مرغ تجاوز به عنف خیلی مشهود بود حالا اون رو میشد زیرسیبیلی بیخیال شد ،این بدبخت تخم بذاره بعد اونا شبیه قوم تاتار حمله کنند.

یه چشمم تو حیاط یه چشمم به زائو و یه چشمم به قوم تاتار بود.

از حیاط شستن مکرر و ریخت و پاش و کسگلیج (شما بخوانید پسماند طبیعی ماکیان) خسته شدم و تو سفری که به روستا رفتم، کریم شش تا رو فروخت اونوخت چند؟! 500

ایا ارزش داشت؟!

قهریست که نه، خدا به سر شاهده به همین سوی چراغ و صلاة ظهر من براشون برنج ایرانی گاهی می پختم نه اینکه باقیمانده غذا باشه، تخم مرغ ابپز میدادم، خلاصه که ما اینجوری هوای حیوون رو داریم آدمش که جای خود داره...

اما بهرحال حس مردم آزاری داشتم نسبت به خوندنشون. قبل از اینکه همسایه ها بگن، شوهرشون دادم.

فعلا از این مزرعه لم یزرع یه مرغ دارم و دوتا جوجه بومی که باید یس مغربی نذر کنم مرغ باشن :))

اما دوسشون داشتم همشون رو،گالری گوشیم پر شده بود از مرغ و خروس و گاهی با نگاه کردن بهشون کلی درس فلسفه و خودشناسی بود

وقتی که من راهبر براشون دون می‌ریزم کلی غذا هست اما همه برای یه لقمه دعوا میکنن،جهان فراوانی هست اما طمع و نتونم ببینن ها کار دست خودشون میدن، اون خروسی برنده بود که به این دعوا و مرافعه بها نمی‌داد و کار خودش رو می‌کرد و تازه بیشتر می‌خورد.

پس حرص نخور خود روزی میاد سمتت:)

چند روزی هست که هوا خیلی گرم شده خیییلی

دلم براشون میسوزه بخصوص مرغه،دیروز وقتی ساعت چهار تخم داد

هر روز یه تایمی زایمان میکنه،بهش گفتم والا زیبا صنم راضی به زحمت نیستم تو این گرما به خودت فشار بیاری باشه برای بعدا:))

چون دوساعت ناله میکنه تا تخم بده، اما حالا که زخمت میکشی چرا یه دونه؟! تا حالا مرغی بوده که روزی دوتا تخم بده؟!

گذاشتم تو یخچال، امیرحسین گفت:ببینم، در یخچال رو باز کرد و تا برداشت از دستش لیز خورد و شکست.

واقعا جا نداشت من به نمایندگی زیبا صنم بهش فحش خارمادر بدم؟!

اون جر خورد تو به همین راحتی انداختی:/

دلم دوتا مرغ دیگه هم میخواد به مجید میگم بگیر باز تکرار میکنه شغال فقط میگیره:)))

خلاصه گاهی آدمی به رویاش میرسه اما نصفه و نیمه:)

فری سایز

دختـر هابیل یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:28

چند وقت پیش اینترنتی یه لباسی خریدم که وقتی اومد و پوشیدم واکنش مجید جالب بود فقط بربر نگاه کرد و ته نگاهش این بود خب توضیحات؟!
و بعد پیشنهاد کرد خودش همون لباس رو بپوشه و من تو این فشن شوی لباس داور عادلی باشم.
پوشید واقعا افتضاح بود یه لباس هشلهف که هرچی هم میخواستی در جواب خب توضیحات ،توضیح بدی میموندی چی بگی‌"نمی‌دانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است و این صحبتا"
وقتی گفت:مگه سایزت رو نگفتی
گفتم :اینا فری سایز هستند 36تا52
پس فقط به درد همون سایز 52میخوره تو تو این گمی باید شناسنامه رو کنی تا پیدا بشی، بقیه سایزها از خودگذشتگی میکنن،خودشون رو خراب میکنن که میپوشن و بعد زشت میشن!!
دیدم راست میگه پول رو می‌ریزی تو چاه خودت رو بدقواره میکنی چون فری سایز تنته
این فری سایز پوشیدن واقعیت دیگه هم داره خود واقعیت رو بهت نشون نمیده تو رو از اون اندام ایده آل دور میکنه و بهت نشون نمیده که شکم و پهلو داری و وقتی یهو لباس سایز خودت رو میپوشی اونجاست که ضربه روحی رو میخوری میبینی چقدر از خود واقعیت غافل بودی بخاطر یه کالبد اشتباه.
تو دنیای واقعی هم گاهی پیش میاد با آدم هایی حشر و نشر داری که فری سایز هستند یعنی در حد تو نیستن اما باهاشون رفت و آمد داری نشست و برخاست داری، باکسایی باشی که انرژی خوار هستند در شان تو نیست اما میبینی خودت تو تو زمین کوچیک اونا بازی میکنی کارت زرد و قرمز هم میگیری اخراج هم میشی و حتی تعجب هم میکنی چرا این برخورد رو با تو داشتن!!!
چند ماه پیش در جواب یه آشنای غریبه که گفت:چطوری؟!
من گفتم:هفته گندی رو پشت سر گذاشتم سخت و اعصاب خورد کن
در کسری از ثانیه یه کلیپ چرت و زردی رو برام فرستاد من باب حال خوب کن
قهریست که اون با روحیات من اصلا آشنا نبود و درسته من طنز مینویسم اما آدم کلیپ طنز دیدن اونم اینقدر سخیف نیستم.
مقصر اینجا خودم بودم چه ضرورتی داشت به یه آدم فری سایز از حال و احوالت بگی که بیشتر بری تو لک، دمق بشی؟!
بهرحال گاهی تو یه فصلی از زندگی با آدم های فری سایز هستی که تو رو به ابتذال نبودن میکشونن اما هر فصلی یه پایانی داره و یه شروع عالی تر.
فقط باید بچه زرنگ باشی و شروع جدید ادامه فصل قبل نباشه
گاهی تعلقات و وابستگی ها به فری سایز کار رو خراب میکنه اما تا دیر نشده دست بجنبون وگرنه مثل بختک،کابوس شب و روزت میشه.


بتمنی انساک

دختـر هابیل پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:23

استاد:دیدن و شنیدن آهنگ و فیلم عربی رو بهت توصیه میکنم

من:میشه با بتمنی انساک شیرین عبدالوهاب شروع کنم

استاد:میشه:))

بتمنی انساک

زي ما أنت نسيتني في يوم
بتمنى أنساك
وأنسى إني أنا حبيتك يوم

آرزو می‌کنم فراموشت کنم،
همانطور که تو یک روز من را فراموش کردی
آرزو می‌کنم فراموشت کنم
و فراموش کنم که یک روز عاشقت بودم
.
ويجي النوم
أو يجي الموت
بس يسكت صوت الآه
والعتاب واللوم اللوم
بتمني أنساك
أنا بتمنى أنساك

خواب بیاید
یا مرگ بیاید،
فقط صدای آه را خاموش کند
و سرزنش و ملامت،
آرزو می‌کنم فراموشت کنم،
من آرزو می‌کنم فراموشت کنم
.
هو أنا حبيتك ليه
صدقت كلام أوهام
وصحيت على نار وآلام
كان قلبي وحيد مرتاح
وأنت اللي مليته جراح
خليتني أحبك ليه
مدام أنت محبتنيش
وازاي أنا بموت وتعيش
وعينك بلليل بتنام

چرا عاشقت شدم؟
حرف‌های توهمی را باور کردم
و با آتش و درد بیدار شدم
قلبم تنها و راحت بود
و تو آن را پر از زخم کردی
چرا من را عاشق خودت کردی
وقتی که تو من را دوست نداشتی؟
چطور من می‌میرم و تو زندگی می‌کنی
و چشمانت در شب میخوابند ؟
.
بتمنى تزول
ملامحك من بالي تزول
لو حتى تروح
بطلوع الروح مقبول

آرزو می‌کنم
چهره‌ات از ذهنم پاک شود
حتی اگر به سختی و با درد نیز بروی،
قابل قبول است
.
بس مش معقول
أتعذب على طول
كل يوم بعينيك مشغول
كل يوم بإيديك مقتول

اما غیرممکن است
که همیشه در عذاب باشم
هر روز با نگاهت مشغول باشم
هر روز با دستانت کشته شوم
.
هو أنا حبيتك ليه
صدقت كلام أوهام
وصحيت على نار وآلام
كان قلبي وحيد مرتاح
وأنت اللي مليته جراح
خليتني أحبك ليه
مدام أنت محبتنيش
وازاي أنا بموت وتعيش
وعينك بلليل بتنام
بتنام

چرا عاشقت شدم؟
حرف‌های توهمی را باور کردم
و با آتش و درد بیدار شدم
قلبم تنها و راحت بود
و تو آن را پر از زخم کردی
چرا من را عاشق خودت کردی
وقتی که تو من را دوست نداشتی؟
چطور من می‌میرم و تو زندگی می‌کنی
و چشمانت در شب میخوابند ؟
میخوابند؟
.
بتمنى أنساك
زي ما أنت نسيتني في يوم
بتمنى أنساك
وأنسى إني أنا حبيتك يوم
بتمنى أنساك

آرزو می‌کنم فراموشت کنم،
همانطور که تو یک روز من را فراموش کردی
آرزو می‌کنم فراموشت کنم
و فراموش کنم که یک روز عاشقت بودم

تقویم

دختـر هابیل پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ 12:30

یه وقتایی تو یه روزهای مهمی رو یادته

اما وانمود میکنی نمیدونی یا برات مهم نیست

مثل امروز:/

یونیک

دختـر هابیل یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 23:37

نمیدونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه
گاهی فکر میکنی اون چیزی رو که تو بلدشی میدونی، هممممه میدونن بعد می بینی نه.
چند وقت پیش یه سناریو برای یکی گفتم که اینجور کن بعد اونجور و بعد تمام
یهو گفت:واقعا چجوری به ذهنت میرسه این چیزها،چقدر خوب حرف میزنی
گفتم:واااا اینکه راحته به ذهن همه میرسه
دوباره بغل دستیش گفت:این ایده ها فقط از کله زهرا درمیاد من تا قیام قیامت هم نمی تونستم این کار رو بکنم.
بعد یاد حرف یه دوستی افتادم که میگفت:تو، تو سرت پر ایده است خیلی یونیکی تو حیفی..
اون زمان بنا رو گذاشتم به هندونه و زیر بغل این داستانا
در همین راستااسفند دوسال پیش یکی از آشنایان اینقدر پول نداشت که مجبور بود هر بار با کسی کار داره تک زنگ بزنه بهش زنگ بزنیم تا این حد ندااااار
بهش یه پیشنهاد کردم و گفتم یکی دوماه شبانه روز روی این کار وقت بذار حرفم رو گوش کرد و چند روز پیش گفت فقط تو اسفندی که گذشت دویست سود داشتم و ماهیانه بین 40تا50
خدا خیرت بده کمکم کردی
راستش براش خوشحال ‌شدم مع البت پشتکار خودش هم نتیجه بخش بود.
فعلا تو سرم ایده میلیاردی ولی مادرم گفته اینو صداش رو درنیار:)))
خواستم بگم :گاهی یه نعمت خدادادی داری که اصلا فکرش رو نمیکنی که یکی حسرتش رو داره قدر نعمت هایی که بنظرت به چشم نمیاد رو داشته باش:)

علیک سلام

دختـر هابیل یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:14

بعد حبیبی سلام

از آهنگ عیون علیک با صدای احمد سعد خوشم اومده

هی احساس میکنم بابام احمد سعدآبادی داره میخونه :)

علیه الرحمه خواننده خوبی بود

زندگی کن همین:)

دختـر هابیل پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 17:15

میشد روز تولد امیرعلی رو با یه تبریک و یه استوری تموم کنم.اما وظیفه خودم دونستم این داستان رو بنویسم.

شاید همه حوصله خوندن متن طولانی رو نداشته باشند.این پست مخصوص مادران و پدران کمال گرایی ست که فرزندی با اختلال توجه و تمرکز دارند.بقیه می تونن همین اول کار تو اوج بیخیال خوندن بشن.

سال اولی که امیرعلی مدرسه رفت میشه گفت:پرچالش ترین سال برای من وخودش بود.شبیه بقیه بچه ها نبود.در عین حالی که بسیار باهوش بود سبک و شیوه خاص خودش رو داشت.یادمه بعد از تعطیل شدن از مدرسه من شاید بیش از شش،هفت ساعت با یه بچه نیمه دومی ریزه میزه کار میکردم گاهی تا ساعت یک بامداد(با نهایت احترام چقدرررر من خر بودم!!)

منی که بشدت سخت گیر بودم و توقع داشتم امیر بهترین باشه کمال گرایی مفرط من ومجید که باعث شده بود بچه دچار عدم اعتماد به نفس باشه و این یعنی چون من نمی تونم به جایگاهی که پدر و مادرم میخوان برسم پس عجله میکنم تا بهش برسم و این تازه شروع داستان اختلال هست.کلاس فوق برنامه، مشاوره هم گویا این مطلب بود که هوش بالای این بچه با سرعت بالا بیانگر عدم دقت هست و حالا باید کلی هزینه کرد تا سرعت رو بیاریم پایین و مقصر این شرایط شمای مادر هستی که توقع بیش ازحد داری.

اوایل وقعی نمی نهادم به این گفته ها و خودم رو یه مادر بسیار مسئول میدونستم که باید اون بچه ازهر لحاظ بهترین باشه و همیشه پیش بچه باشه برای هر درسی و شب با یک گلوی گرفته و چهره ای مشوش و بیقرار و بی اعصاب منتظر طلوع دوباره بی صحب باشه!! به همین گندی.

تا اینکه امسال چنداتفاق افتاد که جهان بینی من رو تغییر داد.تو گروه مادران یکی از مادرها پرسید:معنی کمیاب یعنی چی؟

آقا چشم های من هشت تا شد و همون کلمه از اون مادر که نمیدونم مادر کدوم همکلاسی امیرعلی بود تلنگر شد پتک شد هرچی شد که من به خودم گفتم: آخه وقتی یه مادر حدود سی و اندی ساله نمیدونه معنی کمیاب چیه ؟چه توقع داری امیرعلی نه ساله بدونه؟

من تا اون زمان توقع داشتم اطلاعات عمومی امیر بالا باشه اما این خریت محض بود(تو این پست زیاد از خر استفاده کردم بذارید به حساب عنان از کف دادن)

حالا من ماهی یکی دوتا کتاب میخونم دلیل نمیشه این حال بد به امیر منتقل بشه گاهی میگفتم اگه مادرش یه مادر کم اگاه بود شاید روان سالم تری داشت.

یا یک بار موقع درس دادن مجید از من فیلم گرفته بود واقعا حالم از خودم بهم خورد این حجم از متوحش بودن، بچه یاتاقان نزده بود جای تعجب داشت.یعنی این من بودم؟؟؟اینقدر حال بهم زن!!

برنامه اکنون داشت با پیمان قاسم خانی صحبت میکرد(برنامه دوست داشتنی که یجور برای من مدیتیشن هست)یه جاش گفت:ما تو خونه یه حس آرامش داشتیم که من و مهراب یه سلامت روان داریم

با آرامش بزرگ شدیم و بزرگترین شانس این بود ما پدر و مادر بی نظیری داشتیم.دوباره نشستم این برنامه رو با مجید دیدم.

چقدر امیران تو خونه آرامش دارند؟ بخصوص امیرعلی.مثلا چقدر مهم هست که این حدیث از کدوم امام هست؟این ابرهای توآسمون اسمشون چیه؟کسر این عدد چند میشه؟؟

واقعیت اینه سیستم آموزش وپرورش یه سیستم احمق پروره؛سیستم برچسب زن؛اگه تو ریاضی قابل قبول شدی یا نیاز به تلاش تو در نگاه بقیه خنگی اما اگه تو خط، نقاشی؛ هنز؛ مکانیک ویا هر کوفت دیگه بالا باشی اصلا به چشم نمیاد.تو یا خوبی یا برو رد کارت!!

وقتی این پازل ها رو کنار هم گذاشتم دیدم هیچی مهم تر از آرامش روان بچه نیست؛چقدر ما از بچگی جوش نمره وشاگرد اول شدن وکنکور ودانشگاه روزانه و ارشد رو خوردیم که چی ؟بهترین تایم زندگیمون تو استرس این چرت و پرتا گذشت.

و امسال بنا رو گذاشتم به «گورسیا» بهرحال با صبوری کمی از بازیگوشیش کم میشه،اگه درسی رو خوب پاس نکرد بهش میگم:مهم نیس و تو دلم میگم گورسیا!!

مهم اینکه تو الان بهترین تایم نشاط و شادابیت هست بهره ببر.من هنوز حسرت میخورم شبایی که بچه ها میرفتن سی و سه پل و به عشق وحال و من الاغ تو خوابگاه در حال پروپوزال نوشتن در مورد حمله مغول به ایران بودم.مغول تو سرت بخوره.

مغول همیشه هست حتی همین الان در سال صفر چهار.

خلاصه که از یه مادر خاطی به شما نصیحت:قرار نیست بچه هامون شبیه ما باشند،قرار نیست کتابخون حرفه ای باشند؛قرار نیست به خواسته هایی که یه زمانی آرزوی ما بود اونا برسند؛مهم اینه حامی بچه ها باشیم و بهشون آرامش بدیم تا ما رو رفیق بودند نه سرهنگ دوم نیروی اعصاب و روان خونه.

خلاصه یکم صبر کن شاید درست شه

امیرم تولدت مبارک به همه ی آرزوهای قشنگ و دوست داشتنیت برسی و آرامش روزی هر روز وشبت

به وقت 19 اردیبهشت 04

بیوگرافی
بر سر در این طویله ثبت است
داخل نشود هر آنکه خر نیست


با نهایت احترام کپی نکن حَیوان!!

Insta:dokhtarehabil
آخرین نوشته‌ها
برچسب‌ها
نوشته‌های پیشین
دوستان