همین اول کار دل بده به مطلب تا تهش رو خوندی..همیشه وقتی مادرم بهم می گفت که دختر بیا تو آشپزخونه ی چیزی یاد بگیر،پس فردا عزای ته گور مرده هاتو خوای داشت... می گفتم:مامان من بلدم...
روزای اول که تو خونه جدید بودیم هیچ چیز خونه برام مانوس نبود نیست چیدمان خونه به عهده دوستان بود من حتی نمی دونستم سفره،دستگیره.. کجاست؟!!وقتی هم یه چیزی پیدا میکردم کلی ذوق میکردم.دوهفته اول چون گاز نبود.هرروز یه جا پلاس بودیم تا اینکه
این دوره طلایی هم تموم شد.طوریکه شعر پایان شب سیه سپید است رو بردیم زیر سوال؟؟؟
دیگه باید آشپزی میکردم..اوایل دائم الذکر بودم.ذکر جملاتی مانند خاک تو گورم سوخت،ته گرفت،سه ساعت رو گازه هنوز نگفته وای به سرم وقس علی هذا...
قرار بودم عدس پلودرست کنم از دوستان که روش پخت رو می پرسیدم هرکدوم شیوه خودش رو داشت اما آنچه از کنه مطلب میتوان بدان پی برد اینکه عدس باید حدودای نیم ساعت بپزه..مادرم در مورد کشمش هم گفت که فقط سه دفعه رو شعله بزار وبردار...
_به چه امیدی!!!
_خیلی بمونه باد میکنه دیگه نمیشه خورد،حرام میشود.
_ابــوالفضل،جدی حروم میشه؟؟چه دنیای عجیبیــه
آماده درست کردن عدس پلو شده بودم که آدینه اس داد در چه حالی؟؟بهش گفتم در حین عملیات فوق سری آشپزی هستم،آدینه اون روز ماکارونی داشتند،باهم به توافق رسیدیم که اکثر مردای ایرانی ماکارونی دوست ندارند.یعنی تو کل خانواده ما این عدم رضایت از ماکارونی صدق میکنه..
عدس بیش از نیم ساعت طول کشید تا بپزه..برنج رو داخلش ریختم تا با هم گفتمان نرمی داشته باشند ومنم با یه پیاله باقالا که از خونه مادرم آورده بودم کنار تی وی نشستم ببینم دنیا دست کیه؟؟
اساسی مشغول بودیم که یهو یادم اومد که برنج رو گاز داره خودشو میکشه...رفتم سریع بلند بشم برم تو آشپزخونه که دستم خورد به پیاله وباقالا ریخت رو فرش،اونم این فرشا که نگاهشون کنی کثیف میشه چه برسه چیزی هم روش بریزه...حالا مونده بودم میان
دوتا دلبر اینور برم یا اونــور...
سریع به داد این گفتمان رسیدم دیگه داشت تبدیل به مشاجره می شد.نوبت به سرخ کردن پیاز وکشمش رسید.وقتی کشمش رو ریختم پیش خودم فکر میکردم یه بار گذاشتن وبرداشتن تاثیری در روند کار نداره بهتر مدت زمانش یخورده بیشتر بشه تا من روغنرو میریزم تو قابلمه کشمش هم درست میشه..یه نگاه به ماهی تابه کشمش کردم...
او مـــای ابوالفضـل(ع) یجــورایی ادرکنی،خاک تو گورم، شده اندازه توپ تنیس...بقول مادرم دوباره دیزو بی دسته تنــور گذاشتم.خدا یعنی این شد شراب؟؟به همین راحتــی؟؟با سر چاقو سعی میکردم باد اضافی رو خالی کنم..به اینم میگنمدیریت بحران...خدا خودت میدونی که تا حالا من نه «ودکـا، موسکات،آمارونه،آستی،بارولو،وورای،مارسلا،شاردونی،گامای،باربرا...»اصلا نه دیدم نه شنیدم،ما خیلی پیشرفت شگرف داشتیم در حد دلستر بوده اونم هلویی تازه همون یه بارم کریم داداشم تشبیه کرد به یه چیزی همونم از چشممون افتاد.ما رو چه به شراب این غلطـا...تو همین حین مجید اومد خونه گفتم اگه بفهمه دوباره مثل قضیه گوشت نخود میشه که نپخته بود و مجید می گفت میشه با هاشون یه قل دوقل بازی کرد..خب
من چه می دونستم که نخود فقط تو زود پز می پزه؟؟،واسه اینکه دیگه آتــو دست مجید ندم،قضیه کشمش که تبدیل به یه کشمکش درونی شده بود ر ومخفی گذاشتم.خداییش خوشمزه شده بودولی هنوز از قضیه شنگول شدنش خیلی می ترسیدم...خدا تو چهارمرحله وبه تدریج شرابخواری رو تحریم کرد(نحل،بقره،نسا،مائده)ما هم زرتی وبالفور این تحریم رو شکستیم...عــاقا توبه!!
سفره رو داشتم جمع میکردم ومجید در حال تماشای تی وی بود..گفتم ببینم روند شنگول شدن در چه حال است؟؟
مجیـد اگه یه زمانی به خانم ها اجازه بدن برن استادیوم اونم آزادی به منم اجازه میدی برم؟؟
_چرا که نه،تو هم بـرو
جدا!!پس میتونم داد بــزنم وبگم استقــلال سوراخه؟؟؟!!!یا 6تـــاییــا،یا قرمـــزته؟؟
_آره که میتونی راحت باش
پس موج مکزیکی هم میتونه باشه
_آره میتونی...
حالا با توجه به اینکه مجیـد استقلالی هست،کشمش کار خودش رو کرده؟؟..عـــــــایــا؟؟؟؟