باوفای کی بودی؟!

دختـر هابیل یکشنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۳ 10:59

مجید وقتی میبینه من دارم تو بلاگفا متن می نویسم

میگه:جا داره بلاگفا یه تندیس وفاداری بهت بده که هنوز ولکنش نیستی

فی المجلس :بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز

واقعیت نوشت:بچم شده 13سال:))

یه نوجوون سرکش و لجباز شبیه مادرش:))

مذاکرات فیمابین

دختـر هابیل چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۶ 16:32
 

در پی مذاکراتی که با باری تعالی داشتم

اینجانب خواستار این بودم که سه ماه تابستون کشف حجاب شود و بجاش زمستون برای جبران مافات برقع و پوشیه ببندیم

که اینجوری جواب شنفتم:خوشم باشه دیگه چی؟ روسریت رو بکش جلو

+من دیگه حرفی ندارم.

 

بی نام

دختـر هابیل دوشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۵ 9:55
جایی کار میکردم که آدمای فراوونی میومدن حتی از شهرها و یا کشورهای مختلف

حالا خیلی اغراق میشه همون افغانستان بود وعراق دیگه

یکی اومده بود افغانی اسمش «سایرو»بود سایرو کریمی

اسم قشنگی داشت وقتی پرسیدم سایرو یعنی چی؟

خیلی راحت گفت نمیدونم !!

یا اون خانم عراقی که اسمش لِمــیا بود به معنای آهوی نمیدونم چی

اسم هویت آدمی ست و گاهی چقدر اسم ها به آدم میاد

تقویم تاریخ

دختـر هابیل چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۹۵ 18:44
بهمن ماه در تقویم،ماه خون بر شمشیر،انفجار نور،انفجاری که از بمباران هیروشیما و ناکازاکی وسیع تر و عمیق تر چنان که هنوز دودش تو چش معاندان میرود،با اومدن بهمن بالاخص امسال که عجیب شور حماسی،به پاست و تنور انتخابات داغ،طوریکه رسانه ملی از هیچ فراخوانی واسه به پای صندوق اومدن فروگذار نمیکنه و یه بند رو خط اعصاب طوریکه ذکر میگیری که«عه اه کی شه تموم شه»و گاه کار حادتر میشه و مصمم میشی تلویزیون رو به سه کنج دیفال بزنی.البته این بصیرت اینجانب رو میرسونه با توجه به نماینده هایی که«بر طاقی حرفی میزنند و پا در هوا ادعایی»البته بقول دوست فرزانه ی خودم سخن کوتاه کن که کیسه برنج محسن جاداره هرچند اینجانب نه مالی دارم که دیوان ببرند نه ایمانی که شیطان ببرد.اما محضالله صم وبکم میشوم دگرباره...
بهمن برای آنهایی که همیشه هواشون دونفره ست عالی بلکه متعالی ست.
ولنتاین،شب عشاق و لب یار و از این قرتی بازی هاست.کادو گرفتن و دادن که انگار هرسال آیه و حدیث قدسی میاد که به نام یه جک و جونور واسه عجقشون جوجوشون این چیزارو میدن.در این اثنا خواهر مجید دو ماهی میشه که بعد از فشار خفقان آور کرور کرور خواستگار،ازدواج کرد و جناب داماد طفلک گردن شکسته
از اون پسرای بخت کوری و مظلوم هس که من بشخصه دلم واسش میسوزه یعنی نشد نداره که ما بریم خونه ی مادرشوهر و این نبوغ مجسم دامادگرام یه شاخه گل دستش نباشه
هرچند هنوزم معتقدم آخه گل چیه؟؟چه خاصیتی داره گلی بگیرن بعد خشک کنن بزنن سینه دیفال که چی؟به چه امیدی؟🤔🤔
گفته میشه مردها در ابتدای ازدواج با دیدن ماه پری شون عقل و هوش را یکسره زایل ساخته و تن به هر خفت و ذلتی میدن اما بضرس قاطع ایمان دارم که مجید از همان ابتدای ازدواج هم باهوش،مدبر و فرزانه ای بود که خدا خودش میداند دریغ از یکبار کسری عقل و هوش،عی تو روحت مجید،رضوان خدا بر تو باد.
همزمان با ولنتاین جناب داماد به تاسی از سریال شهرزاد مرغ آمین به همراه چنتا خنزرپنزر دیگه گرفته بود،خواهرشوهر هم چه فخری میفروخت و چه ناز و عشوه ای که خدا به سر شاهد نه از باب حسودی،از یه باب دیگه که نمیدونم چه باب و مندبی بود یاد دوران شباب خودم افتادم و در دل زمزمه کردم روحت مزین زندگی...:neutral_face::neutral_face:
اما انگار جناب داماد تو روز عشق فرنگی احساس کردند نمی تونن همه ی عشقشون رو نثار کنن پس با اومدن سپندارمذگان باستانی طبق طبق هدیه آوردند و ماه هم زیر لب خدا شانس بده و روی لب مبارک باشدی گفتیم.هرچه به کنه این داماد طفلک نگاه میکنم به بایر مغز بودن این بشر بیشتر پی میبرم،هرچند عشق ست دیگر بقول شاعر که میفرماید:
«گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش ها»
اینکه مجید نه تو ولنتاین نه تو سپندارمذگان مرغ آمین که هیچ،تخم فنج هم واسه ما نخرید بماند و همیشه با نشان دادن جوجو و گفتن این هدیه معنوی باعث سکوت ما میشود هم بماند چرا که پی بردن به زوایای این همسر محترم از حیّز قدرت من خارج ست.با اینحال معتقدم عشق و عاشقی به گل و هدیه نیست به این دل صاب مرده ست وقتی کنارت نباشه دلت واسش پر بکشه،وقتی ببینیش انگار دنیا رو داری،حتی فکر کردن بهش آرامش بهت بده،روزاتو نورانی و شباتو ستاره بارون میکنه این معنای دوست داشتنِ...یه چیزی با این حال ته این دلم مونده که نگم غم باد میگیرم خواهرشوهر عزیزم اون مرغ آمین کوفتت بشه
+بعدا چندم تقویم است قرار دارم.
+ ارادت فراوان به خواهرشوهر و همسرشان،خواهشا هوااار نشین سرم

پیشنهاد سرآشپز

دختـر هابیل دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ 6:30
همین اول کار دل بده به مطلب تا تهش رو خوندی..همیشه وقتی مادرم بهم می گفت که دختر بیا تو آشپزخونه ی چیزی یاد بگیر،پس فردا عزای ته گور مرده هاتو خوای داشت... می گفتم:مامان من بلدم...

روزای اول که تو خونه جدید بودیم هیچ چیز خونه برام مانوس نبود نیست چیدمان خونه به عهده دوستان بود من حتی نمی دونستم سفره،دستگیره.. کجاست؟!!وقتی هم یه چیزی پیدا میکردم کلی ذوق میکردم.دوهفته اول چون گاز نبود.هرروز یه جا پلاس بودیم تا اینکه

این دوره طلایی هم تموم شد.طوریکه شعر پایان شب سیه سپید است رو بردیم زیر سوال؟؟؟

دیگه باید آشپزی میکردم..اوایل دائم الذکر بودم.ذکر جملاتی مانند خاک تو گورم سوخت،ته گرفت،سه ساعت رو گازه هنوز نگفته وای به سرم وقس علی هذا...

قرار بودم عدس پلودرست کنم از دوستان که روش پخت رو می پرسیدم هرکدوم شیوه خودش رو داشت اما آنچه از کنه مطلب میتوان بدان پی برد اینکه عدس باید حدودای نیم ساعت بپزه..مادرم در مورد کشمش هم گفت که فقط سه دفعه رو شعله بزار وبردار...

_به چه امیدی!!!

_خیلی بمونه باد میکنه دیگه نمیشه خورد،حرام میشود.

_ابــوالفضل،جدی حروم میشه؟؟چه دنیای عجیبیــه

آماده درست کردن عدس پلو شده بودم که آدینه اس داد در چه حالی؟؟بهش گفتم در حین عملیات فوق سری آشپزی هستم،آدینه اون روز ماکارونی داشتند،باهم به توافق رسیدیم که اکثر مردای ایرانی ماکارونی دوست ندارند.یعنی تو کل خانواده ما این عدم رضایت از ماکارونی صدق میکنه..

عدس بیش از نیم ساعت طول کشید تا بپزه..برنج رو داخلش ریختم تا با هم گفتمان نرمی داشته باشند ومنم با یه پیاله باقالا که از خونه مادرم آورده بودم کنار تی وی نشستم ببینم دنیا دست کیه؟؟

اساسی مشغول بودیم که یهو یادم اومد که برنج رو گاز داره خودشو میکشه...رفتم سریع بلند بشم برم تو آشپزخونه که دستم خورد به پیاله وباقالا ریخت رو فرش،اونم این فرشا که نگاهشون کنی کثیف میشه چه برسه چیزی هم روش بریزه...حالا مونده بودم میان

دوتا دلبر اینور برم یا اونــور...

سریع به داد این گفتمان رسیدم دیگه داشت تبدیل به مشاجره می شد.نوبت به سرخ کردن پیاز وکشمش رسید.وقتی کشمش رو ریختم پیش خودم فکر میکردم یه بار گذاشتن وبرداشتن تاثیری در روند کار نداره بهتر مدت زمانش یخورده بیشتر بشه تا من روغنرو میریزم تو قابلمه کشمش هم درست میشه..یه نگاه به ماهی تابه کشمش کردم...

او مـــای ابوالفضـل(ع) یجــورایی ادرکنی،خاک تو گورم، شده اندازه توپ تنیس...بقول مادرم دوباره دیزو بی دسته تنــور گذاشتم.خدا یعنی این شد شراب؟؟به همین راحتــی؟؟با سر چاقو سعی میکردم باد اضافی رو خالی کنم..به اینم میگنمدیریت بحران...خدا خودت میدونی که تا حالا من نه «ودکـا، موسکات،آمارونه،آستی،بارولو،وورای،مارسلا،شاردونی،گامای،باربرا...»اصلا نه دیدم نه شنیدم،ما خیلی پیشرفت شگرف داشتیم در حد دلستر بوده اونم هلویی تازه همون یه بارم کریم داداشم تشبیه کرد به یه چیزی همونم از چشممون افتاد.ما رو چه به شراب این غلطـا...تو همین حین مجید اومد خونه گفتم اگه بفهمه دوباره مثل قضیه گوشت نخود میشه که نپخته بود و مجید می گفت میشه با هاشون یه قل دوقل بازی کرد..خب

من چه می دونستم که نخود فقط تو زود پز می پزه؟؟،واسه اینکه دیگه آتــو دست مجید ندم،قضیه کشمش که تبدیل به یه کشمکش درونی شده بود ر ومخفی گذاشتم.خداییش خوشمزه شده بودولی هنوز از قضیه شنگول شدنش خیلی می ترسیدم...خدا تو چهارمرحله وبه تدریج شرابخواری رو تحریم کرد(نحل،بقره،نسا،مائده)ما هم زرتی وبالفور این تحریم رو شکستیم...عــاقا توبه!!

سفره رو داشتم جمع میکردم ومجید در حال تماشای تی وی بود..گفتم ببینم روند شنگول شدن در چه حال است؟؟

مجیـد اگه یه زمانی به خانم ها اجازه بدن برن استادیوم اونم آزادی به منم اجازه میدی برم؟؟

_چرا که نه،تو هم بـرو

جدا!!پس میتونم داد بــزنم وبگم استقــلال سوراخه؟؟؟!!!یا 6تـــاییــا،یا قرمـــزته؟؟

_آره که میتونی راحت باش

پس موج مکزیکی هم میتونه باشه

_آره میتونی...

حالا با توجه به اینکه مجیـد استقلالی هست،کشمش کار خودش رو کرده؟؟..عـــــــایــا؟؟؟؟

ای لیا...

دختـر هابیل دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ 6:26

داشتن یه واحد آپارتمان تو شهر ما مثه داشتن یه دخدر زشت و منکسره است که باید با یه پیت روغن هبده کیلویی قالب کنی به ملت یعنی شرایط اینقدر بغرنجِ ... در مجمتع آپارتمانی همسایه داری یعنی به داااری،همسایه هایی که دربرابر فرهنگ آپارتمان نشینی مقاومت نشون میدن، بخصوص وجود همسایه های محترم ومتشخصی که بشخصه هر روز در مخیله خود سرتخته میشورمشون وفحش های خاصه رو بارشون میکنم،تو این یه سال وابی(با اندی حال نمیکنم)هیچ کدومشون رو ندیدم یعنی وقتی می دیدم دارن میان یا میرن برای اینکه خدای نکرده زبونم لال شرایط بگونه ای پیش بره که بخواد سلام وعلیکی رد وبدل بشه سعی میکردم آب ها که آسیاب افتاد اونوقت آقتابی بشم.یجورایی بقول نن زرا(ننه زهرا) دید وندید میکردم. وجود فنداسیون این آپارتمان شاهکاریه واسه خودش وآدمی رو متقاعد میکنه که معجزه همین نزدیکی هاست،بخصوص وقتی ضرباهنگ قدم های همسایه ی بالایی مثه تردمیل رو خط اعصاب و روانته و مطمئنی ترک های نامتعارف روی سقف از قدوم گلعذار دوستان می باشد. برای اولین بار بود که بوی نامطبوعی دماغ زکام گرفته ی ما رو مورد تفقد قرار داده بود که به مجید گفتم این دیگه چه بویی سرم درد گرفت وبا عبارت چیزی نیست عادت میکنی ما رو تو خماری گذاشت کم کم دوستان پیکنیکی خودمون رو هم شناختیم و بو عادی شد واسمون. تو ایلیا همه با هم دوست و رفیق هستند و راز پنهانی هم ندارد یعنی بدون اینکه بخوای گوش وایسی صدا رد وبدل میشه همسایه بالایی با مادرش سلام واحوال میکنه هرچند تا حالا خواستم بهش بگم دوتا خورد برداره یا حداقل آهنگ زنگ رو عوض کنه ولی این حجب وحیای عمومی ما کار دستمون داده وفقط با گفتن سلام منم برسون قضیه رو فیصله دادم بماند که گاهی با عطسه طرف عافیت از پایین به بالا میره،هرچند بنده از گفتن صداهای دیگه معذورم چرا که نشاط همی رود ... در یک شب سرد زمستانی که سوز عجیبی هم میومد گفتم قبل از خواب یه کتابی که تو گوشیم سیو کرده بودم رو بخونم بماند اینجور مواقع ابتدا میگم برم یه سری به فیس بوق بعد سایت دوستان وبعد کلا یادم میره هدف اصلی چی بود یجورایی یابو آب میدم ...درگیر مطالعه توهمی خودم بودم که یهو صدای شکستن اومد اول فکر کردم خیال وتوهم همیشگی هست و شاید بچه طبقه پایینی داره ونگ میزنه اما نه صدا اینبار از بالایی بود گردن غازم رو بیشتر به سوی آسمان کبود کشیدم ببینم اوضاع از چه قراره که یهو زنِ برگشت گفت: خاک تو سرت کنم ومرد هم گفت همش ضرر بزن این تخت دیگه درست بشو نیست در حال چانه زنی از بالا وفشار از پایین بودن که اینجانب با گفتن این عبارت البته تو دلم که سرتون سلامت خدارو شکر سالمید.خنده ای مینمیالی هم کردم و دلم برای مجید سوخت که چنین حادثه ی شگرفی رو نشنید و خواب بود. روزبعد وقتی میخواستم برم بیرون چند تختِ پاره بر موج کنار آستون در دیدم عمق فاجعه خیلی خفن تر از این حرفا بود تو همین فکرا بودم که آن مرد آمد آن مرد با تخته پاره بر موج دیگر آمد ومن مونده بودم این نی قلیون وزپرتی چطور دیشب بدین گونه ترکتازی کرده ونشاط همی برای ما رفته که یاد اون مثل معروف افتادم فلفل نبین چه ریزه که با همراهی شدن خانمش واتوریته وجودیش ایمان آوردم که این مثل رو باید به بوته نقد برد و به ضرس قاطع فلفل نبین چه ریزه درشتاش رو سوا کن صحیح تره... و بی شک وجود چنین افرادی خانه براندازی از همسرانشان نی قلیون میسازد. بماند که با توجه به دکوپاژ قروقوزه ایلیا مدیر ساختمون هر دفعه با گفتن عاقا بیلانتون رو بدید ما رو مصمم میکنه برای رهایی،تنها مزیتی که این آپارتمان داره آسانسورش هست که ترس آدمی رو از تنگی قبر وسکرات موت کاهش میده راستی همینطور که دخدرای زشت دری به تخته میخوره شوهر میکنن مام بدون استفاده از روغن هبده کیلویی شوهرش دادیم

 

بیوگرافی
بر سر در این طویله ثبت است
داخل نشود هر آنکه خر نیست


با نهایت احترام کپی نکن حَیوان!!

Insta:dokhtarehabil
آخرین نوشته‌ها
برچسب‌ها
نوشته‌های پیشین
دوستان