ای لیا...
دختـر هابیل دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ 6:26داشتن یه واحد آپارتمان تو شهر ما مثه داشتن یه دخدر زشت و منکسره است که باید با یه پیت روغن هبده کیلویی قالب کنی به ملت یعنی شرایط اینقدر بغرنجِ ... در مجمتع آپارتمانی همسایه داری یعنی به داااری،همسایه هایی که دربرابر فرهنگ آپارتمان نشینی مقاومت نشون میدن، بخصوص وجود همسایه های محترم ومتشخصی که بشخصه هر روز در مخیله خود سرتخته میشورمشون وفحش های خاصه رو بارشون میکنم،تو این یه سال وابی(با اندی حال نمیکنم)هیچ کدومشون رو ندیدم یعنی وقتی می دیدم دارن میان یا میرن برای اینکه خدای نکرده زبونم لال شرایط بگونه ای پیش بره که بخواد سلام وعلیکی رد وبدل بشه سعی میکردم آب ها که آسیاب افتاد اونوقت آقتابی بشم.یجورایی بقول نن زرا(ننه زهرا) دید وندید میکردم. وجود فنداسیون این آپارتمان شاهکاریه واسه خودش وآدمی رو متقاعد میکنه که معجزه همین نزدیکی هاست،بخصوص وقتی ضرباهنگ قدم های همسایه ی بالایی مثه تردمیل رو خط اعصاب و روانته و مطمئنی ترک های نامتعارف روی سقف از قدوم گلعذار دوستان می باشد. برای اولین بار بود که بوی نامطبوعی دماغ زکام گرفته ی ما رو مورد تفقد قرار داده بود که به مجید گفتم این دیگه چه بویی سرم درد گرفت وبا عبارت چیزی نیست عادت میکنی ما رو تو خماری گذاشت کم کم دوستان پیکنیکی خودمون رو هم شناختیم و بو عادی شد واسمون. تو ایلیا همه با هم دوست و رفیق هستند و راز پنهانی هم ندارد یعنی بدون اینکه بخوای گوش وایسی صدا رد وبدل میشه همسایه بالایی با مادرش سلام واحوال میکنه هرچند تا حالا خواستم بهش بگم دوتا خورد برداره یا حداقل آهنگ زنگ رو عوض کنه ولی این حجب وحیای عمومی ما کار دستمون داده وفقط با گفتن سلام منم برسون قضیه رو فیصله دادم بماند که گاهی با عطسه طرف عافیت از پایین به بالا میره،هرچند بنده از گفتن صداهای دیگه معذورم چرا که نشاط همی رود ... در یک شب سرد زمستانی که سوز عجیبی هم میومد گفتم قبل از خواب یه کتابی که تو گوشیم سیو کرده بودم رو بخونم بماند اینجور مواقع ابتدا میگم برم یه سری به فیس بوق بعد سایت دوستان وبعد کلا یادم میره هدف اصلی چی بود یجورایی یابو آب میدم ...درگیر مطالعه توهمی خودم بودم که یهو صدای شکستن اومد اول فکر کردم خیال وتوهم همیشگی هست و شاید بچه طبقه پایینی داره ونگ میزنه اما نه صدا اینبار از بالایی بود گردن غازم رو بیشتر به سوی آسمان کبود کشیدم ببینم اوضاع از چه قراره که یهو زنِ برگشت گفت: خاک تو سرت کنم ومرد هم گفت همش ضرر بزن این تخت دیگه درست بشو نیست در حال چانه زنی از بالا وفشار از پایین بودن که اینجانب با گفتن این عبارت البته تو دلم که سرتون سلامت خدارو شکر سالمید.خنده ای مینمیالی هم کردم و دلم برای مجید سوخت که چنین حادثه ی شگرفی رو نشنید و خواب بود. روزبعد وقتی میخواستم برم بیرون چند تختِ پاره بر موج کنار آستون در دیدم عمق فاجعه خیلی خفن تر از این حرفا بود تو همین فکرا بودم که آن مرد آمد آن مرد با تخته پاره بر موج دیگر آمد ومن مونده بودم این نی قلیون وزپرتی چطور دیشب بدین گونه ترکتازی کرده ونشاط همی برای ما رفته که یاد اون مثل معروف افتادم فلفل نبین چه ریزه که با همراهی شدن خانمش واتوریته وجودیش ایمان آوردم که این مثل رو باید به بوته نقد برد و به ضرس قاطع فلفل نبین چه ریزه درشتاش رو سوا کن صحیح تره... و بی شک وجود چنین افرادی خانه براندازی از همسرانشان نی قلیون میسازد. بماند که با توجه به دکوپاژ قروقوزه ایلیا مدیر ساختمون هر دفعه با گفتن عاقا بیلانتون رو بدید ما رو مصمم میکنه برای رهایی،تنها مزیتی که این آپارتمان داره آسانسورش هست که ترس آدمی رو از تنگی قبر وسکرات موت کاهش میده راستی همینطور که دخدرای زشت دری به تخته میخوره شوهر میکنن مام بدون استفاده از روغن هبده کیلویی شوهرش دادیم