دیالوگ شبانگاهی

دختـر هابیل پنجشنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۱ 1:3

مجید:یادته از اراک میومدی من بلند میشدم میومدم خونتون بعد اصن از اون اتاق بیرون نمی اومدی، آی حرصم می‌گرفت.

بعد به عمه میگفتم:کجاست این دختره؟!
آی که چقده مغرور و لجباز بودی و هستی!!

اره یادمه مادرم میگفت:خب بیا بیرون گناه داره نیومده عمه اش رو ببینه که

حالا به ضامن سوالایی که میکردی

درسا چجوره؟ اراک سرده؟

_دیگه اسلام دستمون رو بسته بود، ولی خیلی یه دنده و لجبازی

من تو مخیله ام نمیگنجه، دختری که آویزون کسی باشه، یعنی هضمش برام سخته
خودش رو خار و خفیف یکی کنه.

تو خوابگاه که بودیم دم کیوسک تلفن بعضی این دخترها چنان اشکی می ریختن واس خاطر یه الدنگ که من و فاطمه دوستم به نشانه تاسف چند دقیقه سکوت میکردیم و دست آخر میگفتیم عنبرنسارا بر سرتان
آدم اینقدر حقیرررررر

دختر راه به راه زنگ میزد پسره؛

_من الانم جایی برم تا زنگ نزنم، زنگ نمیزنی!!
تو رفتی من زنگ بزنم؟!
لطفا وقتی رو منبر هستم، پارازیت ننداز!!

خلاصه هی زنگ میزد به پسر و اونم قشنگ میشستش میگفت:من حالم ازت بهم میخوره، دلم باهات نیست، خودمم بخوامت، خانواده ام نمی‌خوانت بخصوص مادرم.

دوباره این میگفت:من کنیزیت رو میکنم بزار من فقط باشم باهات

عـــی واقعا عق برانگیز نیست؟!

من نمیدونم به تربیت خانوادگی برمیگرده به چی که اینقدر خودت رو حقیر کنی، نه عزت نفسی، نه غروری هییییچی!!!

آخر سر هم کلی پول داد به یه رمال گفت:این قند رو بندازه تو سماور، مادرش باهات راه میاد، پسر هم گفت:اگه کله قند هم بندازم تو سماور این دلش با تو نیست برو

حتی اگه ازدواج هم میکردن، وقتی یکی نخوادت، باعث میشه نه اعتماد به نفسی داشته باشی نه عزت نفس، خیانت چاشنی هر روز میشه و صحبت های از این دست.

من کاری به بقیه ندارم اما میگم:دختر، حتی زن تا لحظه مرگ باید عزت نفس خودش رو داشته باشه، باید به وقتش مغرور باشه، خودش رو برای هر کس و ناکسی خورد نکنه.

_حاج خانم اگه منبرتون تموم شده، به غرورتون برنمیخوره لطفا برقا رو خاموش کن نماز صبح قضا نشه.

نتیجه اخلاقی:آویزون هیچ کس نباش حتی شما دوست عزیز!!!

بیوگرافی
بر سر در این طویله ثبت است
داخل نشود هر آنکه خر نیست


با نهایت احترام کپی نکن حَیوان!!

Insta:dokhtarehabil
آخرین نوشته‌ها
نوشته‌های پیشین
دوستان