یاد تو
دختـر هابیل پنجشنبه بیستم آبان ۱۴۰۰ 15:31یه وقتایی آدم دلتنگ یه چیزهایی میشه که بازم هست اما با اون کیفیت قدیم نه.
دلتنگ یه آدمایی که ناخودآگاه یه لبخند گوشه لبت میاره.
راستش دلم برای کت بابام تنگ شده، خصوصا کت پنجشنبه، شبیه کت جادویی بود،
از در میومد، همیشه در اتاق رو نیمه باز میذاشت، مادرم میگفت :هزاربار گفتم ببند درو، بابام هم میگفت :حالا سوز سیبری که نیومده؟!
بعد از تو جیب کتش شیرینی میداد به ما، یکی دوتا، شش هفت تا، و در ادامه میفرمود:جلسه قرآن بودیم.
خدابیامرز زنده نموند کلاس های آنلاین چتر بازی رو برای هنردوستان به منصه ظهور برسونه.
یا هر وقت دست تو جیبش میکردی ناامید برنمیگشتی، پول مول خبری نبود، اما نخوچی کشمشی، تخمه ای، شکلاتی بود.
براش کتش رو اتو میکردم و میگفتم:ببینم تا چند ساعت دگه خاکی میکنی؟!
شب هم تو دل بخاری میخوابید و نصف شب که گرمش میشد، اعتقادی به کم کردن شعله بخاری نداشت، دسته گاز رو می بست و میگفت:این روش مطمئن تره.
و ما اینور تا صبح سُده مرگ میکردیم. و صبح که اعتراض چرا خاموشه بخاری، باز صحبت از حال و هوای سیبری به میون میومد.
راستش دلم واسه این کارهای "خدا بگم چه باش کنه" تنگ شده.
کیفیت آدم هایی که رفتن روی کیفیت زندگی آدم هایی که هستند، اثر میذاره.
لطفا برای همه اونایی که رفتند و قلب ها براشون مچاله شده فاتحه بخوانید.
لطفا برای آنهایی که وارثی ندارند تا به یادشان فاتحه ای بخوانند نیز بخوانید.
بخوانید تا برایمان بخوانند.