سکوی پرتاب
دختـر هابیل دوشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۰ 15:27تازه دوره وبلاگ نویسی شروع شده بود
هرکی که ذوقی یا هنر کپی کردن داشت شروع میکرد به پست نوشتن و با عبارت آپ جدیدم رو ببین، بقیه رو دعوت به دیدن از صفحه اش میکرد.
راستش اوایل هردنبیل یه چیزهایی می نوشتم.
اما دوست داشتم نوشته خودم باشه نه کپی متن ادبی یا شکست عاشقی با تم صفحه سیاه و کبود.
شروع کردم به نوشتن با مخاطب های سه چهار نفری که وبلاگ رو میخوندن
کم کم این جمعیت زیادتر شد و فامیل و همکلاسی ها هم شروع کردن به خوندن.
و میگفتن میخندیم به قصه هات.
پایه ترین فرد کماکان مادرم هست که دنبال میکنه و هربار می پرسه دیگه حرفی حدیثی نگفتی.
یهو دایره این وبلاگ کوچولو بزرگ و بزرگتر شد و عین بچم دوسش داشتم.
هر وقت دمق بودم، عصبانی بودم، با دمم گردو میشکستم می نوشتم.
نوشتن برام حکم پاکسازی رو داشت.
روح و روانم رو آروم میکرد.
دوستان جدید پیدا کردم، یکی از فامیل بهم میگفت:من همیشه میگفتم این خیلی مغرور و از خود راضی هست اما وقتی با وبلاگت آشنا شدم نظرم عوض شد.
اینجا با کلی فامیل سببی و نسبی هم فرکانس شدم.
سعی کردم تمام مسائلی که برام همیشه مهم بوده رو در قالب طنز، جدی، کنایه، آموزشی به بقیه هم بگم، فی الواقع تک خور نبودیم و نخواهیم بود.
ممنون از همراهی خانواده ام که همه جوره هوام رو داشتن، و منو محدود نکردن در نوشتن، مع البت مادرم گفته سیاسی ننویس،وگرنه شیرم رو حلالت نمیکنم.
امروز وبلاگ #دختر_هابیل به همت همراهی دوستان چندین ساله، ده ساله شد و من خیلی خوشحالم که کنار شما رشد کردم و امیدوارم بتونم حالتون رو برای چند دقیقه هم که شده بهتر کنم.
راستی شما از کی با دختر هابیل آشنا شدین؟!
دختر هابیل از نگاه شما؟!