اگر دین ندارید...

دختـر هابیل چهارشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۷ 23:10
امروز داشتم از کنار یک حسینیه رد میشدم با چه جبروتی

اما طبق معمول درش بسته بود!!

داشتم به حسینیه های شهر فکر میکردم هر کوی و برزن،در فاصله چند قدمی حسینیه داریم

متاسفانه چشم و هم چشمی حسینیه هم بیداد میکنه

از ما بزرگتر،جا دار تره،خوشگل تره،علم و کتل بیشتری داره،

هی شور حسینی ش رو زیاد کردیم دریغ از شعور حسینی،

ماها اساسی رد دادیم.

شبیه این میمونه که یه بابایی میره حرم حضرت عباس و میگه:نچ،نـــــــــع هیچی حسینیه ابوالفضلی خودمون نمیشه!!

حسینیه هایی در شهر داریم که میلیاردها خرجش میشه اما فقط برای یک دهه،رفــــــــــــت تامحرم دیگه.

اون وقت امام حسین به کی میگه «هل من ناصر ینصرنی»؟

به ما که از اونور بوم افتادیم؟!

حسینیه ها که می تونه باعث بالندگی و پیشرفت باشه برای نوجوان و جوانان،میتونه کتابخونه و سالن ورزشی و کامپیوتر و میزگرد داشته باشه

خیلی شد کنه مراسم ترحیم توش برگزار میشه...

من از مســـــئولین شهرستان خواستارم یه تکونی به خودشون و اهداف کوتاه و بلند مدت خویش بدند، چرا که خطر زخم بستر همی رود.

من الله توفیق.

هوسانه

دختـر هابیل سه شنبه سی ام مرداد ۱۳۹۷ 15:16
بنام خدا

اینجانب دختر هابیل،روزه هستم

و دقیقا همین لحظه هوس انار کردم:/

مرسی

تامام.

عرفه

دختـر هابیل سه شنبه سی ام مرداد ۱۳۹۷ 13:50
سال قبل  عرفه عروسی دایی مجید بود

چه حس بدی داشتم از اینکه عروسی روز عرفه است یه پارادوکس عجیب غریب

 

شهادت مسلم،دعای امام حسین و عروسی

عروسی هم خیلی بی مزه بود یه عده نیومده بودند یه عده روزه بودن

یه عده بعد از اذون اومدن

 روز عرفه را دوست دارم این دعا را دوست دارم

امروز برای هم دعا کنیم برای حال دلمون

برای روزای که شاید سخت تر از این باشه

برای اونایی که نیستن دیگه،برای اونایی که هستن برای منم دعا کنید

یا علی

گفتار حکیمانه

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 12:16

با دوستم داشتم گپ میزدم که فرمودند نصیحتی بفرما استاد

و بنده در کلامی آتشین ایراد فرمودم «قبل از اینکه شوهر کنی بچه دارشو»

که فی الواقع خواستم بگم:«قبل از اینکه بچه دار بشی،سفر کن»!!

که یهو جمله بالا شد

تو فکر فرو رفت و گفت: «یعنی چی قبل از اینکه شوهر کنی؛بچه دار بشم»!!

گفتم:یعنی اینکه بچه نشانه از آینده توست.نگاه تو باید دو سویه باشد یکی حال و دیگری فردا

اگر در کشور پیشرفته زندگی میکردیم؛حتما بهت توصیه میکردم حال رو بچسب چون اونا دغدغه آینده رو ندارن

اما ما اینجا زندگی میکنم؛جبر جغرافیایی میگه به فکر آینده باش

تو باید جهانت رو بسازی با نگاهی رو به آینده؛با ژرف ترین دید

بچه آینده ی توئه؛سبک تو برای زیستن بهتر

آینده رو باید بخونی و این جز کتاب خوندن و سفر کردن و در جربان مسیر بودن؛میسر نمیشه

بچه دار شدن یعنی در درون خودت آزمون و خطا راه بندازی و خودشناسی ت رو بالا ببری

دوست فرزانه من هم به نشانه تایید عین بز اخفش سرش رو به نشانه تایید تکون میداد.

 اما حضرت عباسی اگه فهمیده باشه من چی گفتم و دست آخر هم گفت: آهان پس بذار یادداشت کنم«قبل از اینکه شوهر کنی؛بچه دار شو»

نتیجه اخلاقی:خیلی از گفته های حکیمانه همین طوری شوپرتی و ماستمالی گونه زاییده شدند قبل از اینکه شوهر کنند :*)

 

 

ناخنک زدن ممنوع

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 11:45
با دوستم تو کافی شاپ نشسته بودیم که

یهو یه دختر وپسرجوجه فسقلی دست در دست هم اومدند

میز جلویی و در هم غوطه ور میشدند.

دوستم گفت:تو  ومجید که هفت سال باهم بودین از این کارها هم میکردین

یه پوزخند زدم و گفت: به وحدانیت خداوند قسم دریغ از یه دونه این کارها

مجید مرد بود نه این جوجه فکلی ها که تشنه شهوت هستند

از کجا معلوم اینا ماله هم بشن؛خانواده ها اجازه بدن

پسرا از احساس دختر سو استفاده میکنند  وبعد مچاله شون میکنن به امان خدا

من معتقدم نباید ناخنک زد این شبیه این میمونه من اومدم رستوران وبه غذای یکی دیگه ناخنک زدم

تو غذا رو خوردی اما به دلت ننشسته چون مال تو نیست

چطور میشه الان در آغوش یکی باشی و فردا تو آغوش یکی دیگه و عین خیالت نباشه

این ناخنک زدن تا قیامت تو ذهنت هست وعذاب وجدان  میکشه آدم رو

من معتقدم نباید ناخنک زد؛حتی اگه مطمئنی 99 درصد بهم میرسید بنا رو بذارید به یه درصد

در این مواقع بدبین ترین آدم باشید.

گنجشک پر

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 11:38
دیروز برادر یکی از اقوام سببی از این دنیا رفت

پسری که خودسوزی کرد

پسری بغایت زیبا که وقتی نتونست مهریه  خانمش که صد سکه رو بده تنها راه رو خلاصی از دنیا دید

اونم به فجیع ترین شکل ممکن خودسوزی

به نظرم راه های راحت تر و بی دردتر از خودسوزی هم وجود داره

آمار خودسوزی تو شهرستان داره هی زیاد وزیادتر میشه

اقتصاد مقاومتی کمر بسته به خودسوزی جوون ها :|

حیف بودی پسر...

سریال

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 11:34
شروع کردم به دیدن سریال «سیزده دلیل برای اینکه » جالب و بامزه است

و نکته مهم بعد از دیدن چهار قسمتش اینکه گاهی ما آدم ها ناخواسته باعث  کشتن آدما میشیم

حالا که واقعا کشتن چه ضربه زدن روحی

با حرف ها و کارهامون با نیش وکنایه هامون

گمونم خود من یه قاتل حرفه ای باشم خاک به سر دشمنم :|

ویکتور

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 11:23
دقت کردین  یه عده ممکنه سه ماهه آموزشی رفته باشند جبهه بعد اندازه سی سال خاطره دارند

حالا شده قصه ی من؛یه هفته پا شدیم رفتیم سریلانکا برای یه دهه خاطره دارم,اکه هی

بهرحال مجبورید گوش کنید

موقع برگشتن از قطر مجید؛کنار من نبود و من معذب که چی ؛چرا نمیدونن که باید تو کنار من باشی

بهرحال با امیر یه جا بودیم و مجید سه چهار تا اونور تر

همین طور که با امیر داشتیم از پنجره بیرون رو تماشا میکردیم یهو یه آقایی گفت: شما جای من نشستید،من بلیط دم پنجره رو دارم

خواستم بگم بیا گدا گشنه مال خودت؛انگار ارث پدرشه دم پنجره،اما چون اینقدرها هم مسلط به زبان انگلیسی نبودم فقط گفتم اکی :|

نشستن همان و شیطنت های امیر هم همان تا حلق طرف میرفت که بیرون رو ببینه و با اشتیاق زاید الوصفی همه دکمه ها رو میزد؛و هربار مهماندار میگفت:چیزی میخواین و من حالیش میکردم همه ی فتنه ها زیر سر این بچه است.

و اون به طرز عجیبی نگاهش میکرد و من هر چند یکبار عذرخواهی و اون هر بار میگفت:مشکلی نیست و می گفت: وری کیوت

اما جا داشت بگه: وری زلزله

بعد که می دید من هی به مجید میگم بیا اینو زَفتش کن کشت منو؛

گفت:میخواین جا به جا بشیم و اینجوری شد که مجید و امیر ومن تو یه صندلی بودیم و اون در راستای ما ردیف وسط و با این وجود  با علی دوستمون حرف میزد و قرار  بود که حدود بیست روز ایران بمونه

وکیل بود و مترجم و اهل صربستان و من هم که حرفه ی اصلی ام تیکه انداختن به خلق الله ست گفتم:جنگ جهانی اول رو یه صرب راه انداخت و اون گفت:این چرندیات رو آمریکایی ها راه انداختند

و ازم پرسید اسم اون جوان صرب و پادشاه چی بود؟

وقتی جوابش رو دادم فهمید یه چیزایی حالیمه و گرم صحبت شدیم 

الان امروز یهویی اینستاگرامش رو دیدم وقتی که با محمود دولت آبادی عکس گرفته بود؛وقتی دیدم  یک میلیون کتاب داره،وقتی فهمیدم به نود کشور سفر کرده

لازم شد برم دایرکتش و سلام جانانه ای داشته باشم :)

 

رفتنی باید بره

دختـر هابیل دوشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۷ 10:46

داشتم ماکارونی رو تو بشقاب مجید می ریختم که گفت:جمعه یهو دلم واسه بابات تنگ شد بعد از نماز صبح رفتم سر خاک.

یهو منم دلم تنگ شد وبا قاشق وچنگال بازی میکردم.

بعد از نهار داشتم فکر میکردم که چقدر آدم هایی که باهاشون خاطره داشتی رفتند

به خونه هایی نگاه میکنی که با وجود آدم هاش هویت داشتند و الان خیلی دلگیر شده اون خونه ها،

خونه هایی که به امان خدا رها شدند ترسناکه؛

به آدمایی فکر کردم که بودند و الان نیستند به شوهر عمه؛آقا محمد که همیشه ساعت مچی ش رو اریب می بست و کنار در خونه رو صندلی می نشست و سیگار میکشید و وقتی سلامش میکردم با صدا رسایی میگفت: زهرااااایی؟!!

به عمه ام که صبح علی الطلوع می اومد خونمون و میگفت:بیدارین؟ خواب که نبودین اصن چه معنی داره آدم تا لنگ ظهر بخوابه؛

یه پا مورخ و داستان سرا بود و من عاشق داستان هاش؛عمه ای که دلش برای همه جوش میزد؛جوش همسایه اون کوچه رو که می گفت:قلبش درد میکنه الان چند ساله عمه خاک گور رو میخوره و همسایه اون کوچه کج دار ومریز زندگی میکنه؛دنیای وارونه ای شده همه رو بودن یا نبودن رضا خوشنویس(هزار دستان)شرط بسته بودند که یهو گاومش حسن میره؛چه بد کرداری ای چرخ

به بهی خانم قرآن خون که اتاقش کنار حیاط خونه ی عمه بود و برای من و خواهرم یه پیراهن و شلوار گل گلی دوخت و من چه پزی میدادم باهاش

به ماشالله مکاری اون کوچه که ازش لواشک و قره قورت میگرفتیم و وقتی میخواستیم وارد مغازه ش بشیم بوی سیگار میی اومد با چاشنی پوشال کولر و میگفت:حواست به پله اول باشه لیزه

به آقا فضل الله و نگار خانم همسرش که پارچه فروشی داشتند و وقتی تو مغازش می رفتم از این همه پارچه های رنگارنگ که کنار هم صف کشیدند دلم رنگی میشد.

از حاج احمد آقا که مغازه روبه رویی بود و هربار مادرم رو می دید میگفت:زودپز خوب هم داریم و مادر خیلی شد میکرد واشر زود پز رو فقط میگرفت مغازه نمور وتاریکی که به یه در تو حیاط وصل میشد که یه درخت انار هم داشت و من این مغازه ی نمور رو دوست داشتم.

به آقای محمودیان سر کوچه که ازش ماست وپنیر میگرفتیم و مادر میگفت:خیلی زیبا نماز میخونه

به آقا محمود روبه رو امامزاده که لاکچری ترین مغازه شهر بود. مغازه ی دوست داشتنی ونوستالژی دوران من

مغازه آقا محمود که من برای مادرم زیر دستی گل قرمزی رو خریدم

و شاید تنها مغازه ای بود که نمی خواستم ازش بیام بیرون

پر از ساعت هایی که همه ساعت ده وده دقیقه رو نشون میداد اون ساعت گرده دست چپی که من دعا میکردم

هیچ وقت فروش نره؛اون انبار کناری که برام حکم جادو داشت و هر بار که آقا محمود اونجا میرفت دست پر بر میگشت

مرغ سبزهای تو ویترین اون قفسه های قدیمی ودوست داشتنی

اما حالا چی؟

نه آقا محمودی هست نه مغازه ای که ساعت هاش ده و ده دقیقه رو نشون بده

به پیرزن چشم آبی روستا؛که چند وقت پیش رفت و من همیشه محو اون چشمای زیباش بودم

آدمایی که دیگه بر نمی گردند و دونه دونه دارند کوچ می کنند و یهو می بینی تنها شدی و چه برهوتی؛ترس آدم رو برمیداره

جایی میخوندم که می گفت:«از چیزهای کوچک زندگی تون لذت ببرید؛چون روزی به گذشته نگاه می کنید و متوجه می شوید آنها چیزهای بزرگی بودند»

لطفا برای آدم هایی که بودند؛خاطره ساختند و رفتند فاتحه ای نثار کنید.

 

دنیای تکنولوجی

دختـر هابیل یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۷ 11:31
 یه کیبورد هوشمند نصب کردم لازم نیست انگشت همایونی رو به رقص در بیاورم،همین که زر بزنم،زرتی می نویسه

ویس از من،تایپ از اون

نمیرم از خوشی تو این روزهای ناخوشی:)

شهر غصه

دختـر هابیل یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۷ 11:16
امروز کتاب یا بهتر بگم نمایشنامه شهر غصه تموم شد عالی بود

هم کتاب صوتی ش رو خریدم هم نوشتاری و همزمان گوش دادم و خوندم یعنی امیرعلی نبویان عالیه.

تو نوشتن محشره،حسودی میشه بهش

سبکش رو دوست دارم،اصولا سبک نوشتن دهه سی وحتی قجری راست کار منه،حال و هوای قدیم.

ناک اوت

دختـر هابیل یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۷ 0:40
جواب آزمایشم اومده،هموگلبین م جیحون جیحون گریه می کنه و میگه چه بد کردم چه شد از من چه دیدی ...

فقر آهن هم به لیست همایونی ما اضافه گردید دل ها بسوزد.

یکی بیاید از سر صدق و صفا چه بد کردم علیرضا قربانی رو پلی کند،قول میدهم شرحه شرحه اشک بریزم‌:/

 

شبکه فرهیختگان

دختـر هابیل شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۷ 21:17
کتاب می خواستم نویسنده شوم آشپز شدم از خانم فاطمه ستوده رو خوندم خوشمزه بود تو اینستاگرام با نویسنده سلام و علیکی هم کردیم

الان نمایشنامه شهر غصه دستمه نوشته امیرعلی نبویان

یهو وسط خوندن،فیلم کمپ ایکس ری با بازی کریستین استوارت و پیمان معادی رو دیدم و چند سکانس حساس هم عر زدم

اطلاعیه شماره دو

دختـر هابیل جمعه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۷ 11:23
لطفا کتاب پیرمرد و دریا ارنست همینگوی

و چند کتاب از داستایفسکی رو به لک لک ها بگویید بیاورند درب منزل:/

اطلاعیه شماره یک

دختـر هابیل جمعه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۷ 11:20
شیپور نوشت:

در صورتی که گوشی همراهی دارید که بلااستفاده است مع البت اندروید باشد بنده خریدارم:/

ازدواج به سبک اروپایی

دختـر هابیل جمعه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۷ 0:19
تو هتل ماریوت که بودیم عروسی باصفایی لب ساحل برپا شده بود

این قبیل عروسی ها رو تو فیلم ها دیده بودم

عروس خانم(رایگا)از پرتغال اقای داماد(اصلان خان) از امارات

حالا چرا عروسی شون ویلیگاما بود بر من یکی پوشیده است.

سعی کردم از مراسم فیلمبرداری کنم و چنتا لایو هم گذاشتم.

بماند که دوست همراهمون گفت:زهرا بسه دیگه تو از فیلمبردارشون بیشتر فیلم گرفتی،وا بده!!

اما عروسی به ما که اصلا نه اینوری بودیم نه اونوری خیلی چسبید تماشاچی هایی که از شادی اونا شاد بودند حتی زیر بارون.

جالب تر اینکه این دنگ و فنگ هایی که ما داریم اصلا نداشتند،خیلی ساده و راحت یعنی چه آدم هایی که تو فرودگاه دیدم چه این عروسی،

خیلی ساده و بی ریا حتی عروس اینقدر ساده آرایش کرده بود تازه وسط پایکوبی موهاش باز شد و دوباره خودش سر هم کرد.

همه بی ریا و خالصانه می نوشیدند و می رقصیدند.

حالا به ضامن عروسی های ما،بیمزه و بی لعاب همش چشم و هم چشمی با چاشنی حامد پهلانه و چهره های بزک کرده که تشخیص بعضی ها وسط اون همه آرا و ویرا کاری ست بس دشوار.

قندانه و دلبرانه ی مراسم زمانی بود که فیلمی پخش شد ازشون،عکس از بچگی هر دو تا رسید به دو سال قبل که باهم آشنا شده بودند و هنگام غواصی در خلیج نیلگون همیشه فارس حلقه ها رد و بدل شده بود و بعد تشویق حضار که سر جمع پنجاه نفر بیشتر نبودند.

حالا ما که دریا نداریم باید تو چاله های سنبک بده بستون حلقه داشته باشیم.

راستش عروسی وطنی دیگه بهم نمی چسبه شاید بذارید به حساب جوگیری اما بی ریا بودن شون و شاد بودن واقعی شون کلی درس و نکته داشت.

در آخر لطفا مدیران تالار شهرستان دو آهنگ رو جایگزین خوشگلا باید برقصه کنند.

Hiya hiya cheb khaled

و

Mi gna(Maître Gims & Super Sako feat. Hayko)

i love you

دختـر هابیل پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۷ 8:33
کتاب من او را دوست داشتم،انا گاوالدا تمام شد.

بسیار دلچسب و دوست داشتنی

روایت داستانی که برای خیلی ها پیش اومده

یه روزه من تمومش کردم

بخونیدش:)

دانلودانه

دختـر هابیل پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۷ 8:31
روزم رو با دانلود سه کتاب شروع کردم

درمان شوپنهاور.اروین یالوم

شهر غصه.امیرعلی نبویان

می خواستم نویسنده شوم،آشپز شدم.فاطمه ستوده

از خوبی های فیدیبو اینه که از نیمه شب تا ساعت نه صبح همه کتاب ها ‌20% تخفیف داره

اینم زکات کتابی بنده

کتاب بخونید

 

هلپ می

دختـر هابیل پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۷ 8:7
 پیامی که اول صبحی برای گروه خانوادگی فرستادم

 

سلام به دوستان،صبح پنج شنبه تون بخیر و شادی

عروس خانمی میخواد بره خونه بخت اما وضعیت مالی مناسبی ندارند

پدر رهاشون کرده و رفته

و مادر خونه مردم کارگری میکنه

هرکس به وسع خودش کمکی کنه،

روح رفتگان همگی شاد،سلامتی خانواده تون تامین.

یا علی.

+یکی زنگ زده بود که بچش پاش شکسته دویست تومن از کسی قرض کردم،الان پولش رو میخواد...

یڪی زنگ زده ...

راستش گرونی،نداری،بیداد میکنه اما من میزنم فریاد هرچه بادا باد.

 

 

 

بیخیال بابا

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 23:39
دوستی پیام داده بود که اینقدر از خواهر شوهرم متنفرم که خدا میدونه

امیدوارم خدا دردی تو جونشون بذاره که یه شبه از پا دراد !!

بهش گفتم بجای نفرین براش بهترین ها رو بخواه

براساس کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین وقتی از کسی متنفر هستید

اونو ببخشید چون هرچه بیشتر ازش متنفر بشی خودت رو اذیت میکنی

ببخش تا راحت بشی

راست می گفت:یادمه با یکی از همکلاسی هام بحثم شد و بعد دعوا وقهر جانانه

و من هر روز تو ذهنم اونو می کشتم؛اعدام صحرایی میکردم با کلی آلت قتاله تو ذهنم به جونش می افتادم و دست آخر کلی تایم رو بجای اینکه خوش باشم زندگی کنم؛روزمرگی میکردم کاش روزمرگی بود خودکشی تدریجی داشتم

تا اینکه یه بار بهش پیام دادم وگفتم من تو رو بخشیدم فقط فقط برای آرامش خودم نه تو :)

و بعد از اون یه آخیش از ته دل گفتم

ببخشید تا انرژی منفی دوره تون نکنه و تو باتلاق ذهنتون غرق نشید

اصلا هم سخت نیست؛بیخیالش شو فقط همین

 

لوک بد شانس

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 23:27
قرار بود امروز کتاب درمان شوپنهاور اروین یالوم رو بخونم

کتابش گیرم نیومد

با توجه به شواهد وقراین باید از فیدیبو بگیرم

الان کتاب من او را دوست داشتم آنا گاوالدا دستمه :)

شهر فرنگ

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 23:25
برق رفت

قبض برق آمد.

یخچال خالی ست

کارت عابر بانک خالی تر

موجودی زندگی کافی نیست

یکی آهنگ مرغ سحر شکیلا رو پلی کند لطفا

ایران و اسراییل

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 23:20
مجید داشت والیبال ساحلی بازی میکرد و من نگاهم به خانمی بود که روی صندلی ها هم آفتاب میگرفت

هم کتاب میخوند منو دید لبخند زد منم لبخند زدم

من در حال تشویق بودم و دیدم اونم به جمع ما هواداران والیبالیستی پیوست.

من سوت بلبلی میزدم و دست ها به نشانه لایک بالا میرفت بماند اگه ایران بودم دیس لایک میشدم :)

خانم کتاب به دست بهم گفتم ایران یا عراق؟!

دفعه اول بود کسی بهمون میگفت:ایرانی هستی همه ما رو با عرب سعودی،اردن وعمان اشتباه میگرفتند.

وقتی گفتم ایران گفت گوودد،من از اسرائیل هستم

راستش جا خوردم اسرائیل؛چشمای جذابی داشت و با لب هاش صدای جیرجیرک در میاورد :)

گفت: اسم پسرت چیه گفتم امیر

گفت:امیق حسین؟

گفتم:نه امیرعلی

گفت:اسم محمد وامیر تو ایران زیاده درسته

اسم بچه هاش:دیل؛نیکا و اما بود و خودش نیکی

بهش گفتم اسم نیکا؛اما و نیکی هم تو ایران به وفور یافت میشه

اون گفت:کلی ایرانی در اسرائیل هست

و من میدونستم کل کاشونی یهودی هم در اسرائیل هستند فقط بسنده کردم به «یا» گفتن

اون معتقد بود نتانیاهو و بقیه دوستان  احمق هست و میشه جهان پر از صلح داشت

دست آخر به گرمی دست مرا فشرد عکس یادگاری گرفتیم وبرای هم آرزوی بهترین ها رو کردیم

به همین راحتی :)

 

 

سریلانکا

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 22:58

منصور ضابطیان رو قبل تر در مردم ایران سلام می شناختم اما با شروع رادیو هفت به شدت این برنامه رو دنبال میکردم یکی برای داستان های امیرعلی نبویان و دیگر پنج شنبه های منصور ضابطیان

فحوا  وطنطنه ی کلامش بگونه ای بود که آدم جذبش میشد هرچند معتقد بودم شبیه یکی از برادران پت ومت میمونه اما من خیلی دوسش دارم.

تا اینکه چند کتاب به چاپ رسوندن که شامل سفرنامه هاشون بود و من تا حالا تمام کتاب هاش رو تهیه کردم

بعد از خوندن کتاب های منصور ضابطیان دلت تنها یه کوله میخواد واینکه بزنی به جاده وسفر رو شروع کنی.

اصولا من تو خونه بعد از خوندن کتاب های خوب به مجید هم پیشنهاد میکنم حتما بخونه و خدا رو شکر مجید جزو اون دسته از همسران حرف گوش کن هست

کل کتاب های منصور ضابطیان توسط من؛مجید و علی و خانمش خونده شد و اون ها هم همین حس سفر رو داشتند.

چند کشور مد نظر بود ترکیه،مالزی،تایلند و ما یهو سر خر رو کج کردیم سمت سریلانکا؛ جزیره‌ای واقع در جنوب آسیا، اقیانوس هند و جنوب کشور هند

یک طبیعت بکر و زیبا که بقول همرامون فقط آدم های خاص میان اینجا و ما خیلی خاصیم J

اکثر عکس ها رو استوری گذاشتم چون دوستان دوست داشتند با فرهنگ این منطقه آشنا بشند.

خوبی سفر به اینکه  معنی رهایی رو با تمام وجود حس میکنی این رهایی متفاوت از بی بند وباری ست

بدین معنی که تو از قفس بیرون اومدی،نفس کشیدی؛آدم های متفاوت از کشورها وفرهنگ های مختلف رو دیدی دست وپا شکسته باهاشون گپ زدی،قضاوت  نشدی و لبخند زدی.

سفر جهان بینی تو رو عوض میکنه،وقتی یه پسر اروپایی 27 ساله تمام دغدغه اش اینه تا 28 سالگی پنجاه کشور رو ببینه و تو همون جوون رو با یه جوون ایرانی مقایسه میکنی.

آب وهوای اونجا فوق العاده بود بخصوص جزیزه کندی  و ویلیگاما؛مع البت در شهر نگمبو و کلمبو من مورد هجمه پشه ها قرار گرفتم که اندازه دو ریالی طرح جدید روی بدنم هویداست.

تو فرودگاه خیلی ها داشتند به تایلند و ترکیه(آنتالیا)می رفتند،اینکه آدم تو این دو کشور مذکور احساس غربت نمیکنه  چون بهشت مجردها محسوب میشه و صرفا آزادند..یاد حرف استادم افتادم(تو لایو اشاره کرده بودم قبلا)ایشون معتقد بود ما باید سیستم گردشگری رو گسترش بدیم سالانه کلی ارز از کشور خارج میشه تنها برای سفرهایی که میشه شرایطش رو تو خود ایران فراهم کرد.

ایشون میگفت:با وجود این همه منابع طبیعی وگردشگری که تو این کشور چهار فصل داریم باید آزادی باشه باید مناطقی مثل لاس وگاس و آنتالیا وپاتایا وجود داشته  باشه؛وقتی جوون ایرانی برای این قبیل مزخرفات پولش رو میده این یعنی تف سر بالا.

سریلانکا نسبت به ایران پیشرفته نیست این یک واقعیته؛ اما پر توریست و گردشگره؛اگه حداقل آزادی برای توریست بود به نظر من بیش از این باید توریست می اومد.تو سریلانکا حتی اگه از نحوه ی ماهیگیری شون عکس بگیری باید هزینه بپردازی.

برای مسافرت شهر گرونی محسوب میشه اما ارزش یک بار دیدن رو داره؛دوستانی که سوال داشتند در مورد سریلانکا

باید بگم ما با تور نرفتیم؛اگه میخواین تنها برین مسلط به زبان انگلیسی باید باشید؛راستش مجید و علی وخانمش مترجم زبان بودند و من مترجم اموات و از اینکه به روانی اونا نمی تونستم صحبت کنم کلافه بودم و الان در حال تقویت کردن مکالمه زبانم هستم اونم با دیدن فیلم وسریال.

در مورد غذاشون اصولا غذاهای شرقی با معده ی ما همخونی نداره پر از ادویه یا خرچنگ و جک وجونورهای حال بهم زن با خودتون حتما انواع کنسرو ببرید من زین پس حتما یه پلوپزکوچولو میبرم J

در مورد پولشون اینکه شصت برابر ما ارزشش بالاتره و ما همش در حال ضرب و تفریق بودیم؛فی الواقع پول ایران ول معطله

ما با هواپیمایی قطر رفتیم خب باز این هزینه رو بالا برد شما می تونید با هواپیما ایرعربیا شارجه هم برید.

اما بعد این سفر مصمم میشی باز سفر کنی بخصوص ایرانگردی چون واقعا هزینه سفر کردن داخل ایران خیلی بصرفه ست.

گزینه های روی میز ما؛گاماسیاب نهاوند،گلستان؛تبریز

بسیار سفر باید تا...

 

 

بیا اینور بازار

دختـر هابیل سه شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۷ 22:0

بعد از یه هفته باز اومدم سراغ وبلاگ

ذهنم کمی مشغول ومشوش هست

اما سعی میکنم متمرکز بشم و خوب بنویسم

بزن بریم :)

13آگوست

دختـر هابیل دوشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۷ 6:23
 

رو انگشت دست چپم یه ماه گرفتگیِ،
کلاس اول که میگفتن دست چپ بالا فوری با دیدن نشونه دستمو زودتر از همه می بردم بالا،مثه گوهر شب چراغ وسط ظلمات،این نگاه عاقل اندر سفیه معلم رو دوست داشتم،حالا من یه تقلب خدایی داشتم،وقتی تو کلاس بچه های چپ دست یا اول میز می نشستن یا آخر میز و حسرت وسط بودن رو به گور میبردن فهمیدم متفاوتم،وقتی رو تخته چیزی می نوشتم وبچه ها تا لحظه آخر نمی تونستند ببینن فهمیدم متفاوتم،
اعتراف میکنم خوش خط نبودم و چه حرص و جوشی سرساعت خوشنویسی داشتم«ادب آداب دارد»
یا هربار دبیر عربی بعد از نوشتن ملاحظه شد تنگش نوشت خوش خط بنویس و گند میزد به روح خط همایونی ما،
اینجوری شد که هیچ پسری تو دانشگاه از من جزوه نگرفت،روحت مزین زندگی...


یادمه معلم حرفه وفن وقتی به بچه ها میل کاموا برای بافتن شال وکلاه یاد میاد من خرد مجسم عین هو الاغ یاد نمیگرفتم اون رو می بافت من زیر،آخ که چقدر گریه میکردم از این خنگ بودنم و بماند سوره یس نذر کردم که یاد بگیرم به مدد دوستان عظام و سروران فخام لباس کاموایی رو دخترهمسایمون بافت البته تنها کمکی که من میکردم کشیدن از یسار و یمین آن لباس بینوا واسه اضافه شدن چند سانت بیشتر،وبافته شدن کلاه توسط همکلاسیم که منتظر جواب بله گفتنم به عموش بود،باور بفرمائید این تنها سواستفاده من از شرایط سوق الجیشی بود.


هنوزم که هنوز از دیدن شال و کلاه بافتنی غمباد میگیرم.
اینکه چپ دست ها تنها وسیله تو دست راستشون چنگالِ،یا هیچ وقت با قیچی یه چیزی رو صاف نمی برند استثنائاً این بار زمین کج،وگرنه اوناهم بلدند برقصن وقتی قیچی مختص راست دست ساخته میشه این خرده گیری ها جایز نیست،
خدابیامرز عمه ام هربار وقتی قاشق رو دستم میدید میگفت دختر بزار اون دستت خدا قهرش میگیره،اما وقتی میدید بار کج به منزل نمیرسه پشیمون میشد و خودش میگفت خدا ارحم الراحمین!!


موقع کنکور گذاشتن دوتا صندلی شاهانه واسه چپ دست ها خودش تشخص میاره،هرچند حالت عادی امتحان دادن با صندلی راست دست علاوه بر اینکه کش و قوس فراوان به کمر و گردن میاره همی تهمت و افترا داره واست که داری از برگه بغل دستیت میوه می چینی،هرچند بحمدالله هرچی گریگوری بود کنار ما می نشست.


درسته ده تا بیست درصد از مردم جهان دستشون چپ!!
اما قاطبه خاندان ما چپ دستند،«آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری»
چپ دستی یه تفاوت بانمکِ.یه لبخند ملیح،من این تفاوت را دوست دارم
روز جهانی چپ دست ها مبارک.

بسیار سفر باید

دختـر هابیل شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۷ 12:40
پارت اول: با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به سفر رفته و به‌ دعای‌ خیر شما احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌.

پارت دو: به منصور ضابطیان پیام میدم به نظرتون بین ترکیه و تایلند و مالزی کجا بهتره بریم جواب میدن ترکیه و ما سر خر رو کج میکنیم سمت سریلانکا یه همچین بچه حرف گوش کنی هستم.
پارت سوم:رفتیم مشهد برات کربلا بگیریم برات قطر و سریلانکا دادند ایشون،چطور شد که ایطور شد نمی‌دونم والو
پارت آخر:در معبد دندان دعا گوی شما دوستان خواهیم بود و نائب الزیاره برو بچ،بای.

سه شنبه ها با موری

دختـر هابیل جمعه دوازدهم مرداد ۱۳۹۷ 11:35
کتاب خوب مثه قلیون میمونه،با این تفاوت که کتاب رو خودت و دیگرانی که همراهت هستند تاثیر مثبت میذاره و قلیون هم خودت ضررش رو می بینی هم هیات همراه!!

کتاب سه شنبه ها با موری با نگاهی ژرف به ابعاد زندگی حتی تا لحظه مرگ زیبایی هایش رو نشونت میده.

اگه امروز به هر کدام از ما گفته بشه امروز آخرین روز زندگیت هست سعی میکنی قید خیلی از کارها رو بزنی
و فقط تازه پی می‌بریم چه تایم هایی از زندگی رو به بطالت محض از بین بردیم.
کد های ارزش گذاری ما از پایه غلط بوده،چه فرصت سوزی هایی کردیم بخاطر نگاه و حرف مردم.
ماها یکبار فقط بدنیا می آییم و زندگی می کنیم!!

وقتی بعضی استوری ها و پروفایل ها یا وبلاگ ها رو نگاه میندازی مرگ های تدریجی رو می بینی جملاتی با مضامین مرگ،خودکشی،خسته از زندگی،سپردن به خدا که فردا بیدارشون نکنه،بماند که همین افراد اگه بخوان از خیابون یه طرفه رد بشن دو طرف رو نگاه میکنن.
اما افرادی هم هستند لحظه لحظه طعم زندگی رو می چشند،از نور خورشید،از سبزی طبیعت،از نم بارون لذت می‌برند و از مرگ هراسی ندارند،چون مرگ هم قانون طبیعت است و منِ انسان فراطبیعی نیستم.

باید قید این جمله رو از کل زندگی بزنیم«دیگه واسه ما خیلی دیره»

باید تا میشه آموخت،یادگرفت و زندگی کرد حتی با وجود همه سختی ها.

کتاب سه شنبه با موری اثر میچ آلبوم رو به همه توصیه میکنم کتاب در مورد استادی در آستانه مرگ و دانشجوش می باشد.
و راهنما و ارشادی که استاد با دانشجو داره
کاش معلم ها و اساتید هم بجای پژوهش های صد من یه غاز ،تدریس های بی‌مزه و بی لعاب تایمی رو به کتاب خواندن سرکلاس اختصاص می‌دادند،چون انتگرال و حساب دیفرانسیل و حمله مغول به ایران و جنگ های صلیبی دردی رو دوا نمیکنه.
یادمه یه بار به استادم گفتم: حالا من از سقوط حمدانیان بگم چه دردی رو دوا میکنه،بهتر نیس بنیادی تر به مسئله نگاه کنیم
که در جواب گفت:تو باید چند دهه بعد بدنیا میومدی تو مال این زمونه نیستی سیستم حالا همینه!!
حتما این کتاب رو بخونید و فیلمی با همین عنوان هم ساخته شده بعد ببینید.

تو رگ هام خون کردستان

دختـر هابیل یکشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۷ 9:33
روز اولی که وارد خوابگاه شدم همزمان با من یه دختر دیگه با خانواده ش تو اتاق دوازده نفری یاس بود که من اصلا متوجه حرف زدنشون نمیشدم با یه زبون دیگه،
سرسری سلام کردم چون من یه هفته مشغول آبغوره گرفتن بودم و میخواستم برگردم خونه تا این حد تیتیش مامانی بودم.
دختر با مهربونی ازم پرسید بچه کجایی؟
و من با دلی لولی وش مغموم پرسیدم شما از کجایی؟
گفت: تهران و من موندم تهران که فارسی معیار صحبت میکرد پس این چی میگه؟
که در ادامه گفت: من اصالتا بچه کامیاران(سنندج) هستم اما تهران زندگی می کنم.
راستش از بچگی به ما گفته بودند که با کرد جماعت حشر ونشر نداشته باش،سرتو میبرند.
و من در اسرع وقت به مادرم زنگ زدم و وصیت ام رو کردم.
و مادر اصرار داشت کج دار و مریز با این قضیه برخورد کنم.
و من هر شب آیت الکرسی حواله این رگ گردن وامونده میکردم،اما اون دریغ از داشتن یه چاقوی زنجان،خیلی شد کرد یه چاقو اره ای طوسی رنگ داشت که باهاش گوجه خورد میکرد.
راستش هر روز که میگذشت من بیشتر ازش خوشم میومد،مهربون دوست داشتنی،زیبا،بامرام و اینجوری شد که شدیم رفیق فابریک.
اون میگفت:روناک یعنی نور،روشنایی و من بهش میگفتم لامپ سوخته اما اون راستش پروژکتور بود.
براش شعر میگفتم که کردها فلانن،شبیه گروه پژاک،شعر اینجوری شروع میشد کرد یعنی ....
ولی در ادامه از خوبی ها و غیرتشون می نوشتم.
اشک سرما تنها فیلم سینمایی ایرانی هست که هربار ببینم سیر نمیشم به عشق تو روناک جان
از سال 84تا به الان من با یک دختر کرد دوست هستم و باید به عرض برسونم صمیمی ترین و تاپ ترین دوستان من بچه های خوزستان و کردستان هستند،خونگرم،باصفا و خودمونی.
روناک جان،انشاءالله کنار همسرت پوریا و دختر خوشگلت ژیرا خوش و خرم زندگی کنی و تولدت هزاران بار مبارک.

روناک گیان خوشتم گِرکه :))

موسسه شیکاگو تقدیم می کند

دختـر هابیل جمعه پنجم مرداد ۱۳۹۷ 15:49
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از سخت ترین کارها اینکه بین بد و بدتر تشخیص بدی کدوم بدتره
بین چند خانواده بی بضاعت که از دیشب تا به امروز اعلام شد
اینکه بخوای عادلانه عمل کنی سخته،عروس خانم هایی که با شرایط مشابه چند ساله عقد هستند،مستحق هستند و حالا با منه که بگم کی شرایطش سخت تره
بهرحال عروس خواب من،در عالم بیداری پیدا شد
و امیدوارم به کمک هم بتونیم دلش رو شاد کنیم.
هرکی در وسع و تواناییش هست کمک کنه و بدونه که خدا اونو انتخاب کرده و به این منتخب بودنش افتخار کنه.
ما می تونیم دل خیلی ها رو شاد کنیم،از مقدار پول کم هم نهراسید،خدا برکت میده
خدا هوای دل بنده هاش رو داره
پس با کمک هم یاعلی میگیم.

شماره حساب کمک برای جهیزیه
6104337973143439
زهرا سعدآبادی بیدگلی،بانک ملت.

 

صفحه بعد
بیوگرافی
بر سر در این طویله ثبت است
داخل نشود هر آنکه خر نیست


با نهایت احترام کپی نکن حَیوان!!

Insta:dokhtarehabil
آخرین نوشته‌ها
برچسب‌ها
نوشته‌های پیشین
دوستان